تا آنجا که به یاد می آورم مرا از هر حرکت و رفتاری نهی کرده اند به ویژه در کودکی و پیوسته شاهد این گفته ها از والدین، معلمان و همه کسانی بوده ام که در تعاملات اجتماعی نقشی تربیتی داشته اند.
نرو، ندو، نکن، نشین، صدا نده، جیغ نزن، دست نزن، نگاه نکن، بازی نکن، با بچه همسایه بازی نکن و بسیار افعال نهی و نفی که مرا از بسیاری حرکات بازداشته اند.
این رفتارهای عادت شده و اتصال یافته از نسل های پیشین در واقع حرف های بازدارنده ای است که از اعمال قدرت شاهان در طول تاریخ تقلید شده و در تربیت جاری و ساری گردیده است.
پدران و مادرانی که به این شیوه بزرگ شده اند با فرزندان خود نیز چنین رفتاری دارند. یعنی به جای اینکه بگویند فلان کار را بکن، پیوسته به کودکان گفته اند نکن. برای انجام فعلی و تأکید بر اجرای آن برنامه ریزی لازم است و آینده نگری. یعنی اگر کودکی بخواهد بازی کند به اسباب و لوازم بازی و محیط مناسب نیاز دارد. وقتی نباشد و چهار دیواری در فضای کوچک آپارتمانی شرایط لازم برای دویدن، جست و خیز کردن، توپ بازی وجود نداشته باشد هر حرکتی که طبیعتا از بچه سر بزند با فعل نهی روبرو خواهد شد تا آنجا که دستش را می گیرند و با یک توسری او را سر جای خودش می نشانند.
در سیاست، اقتصاد، فرهنگ و ادبیات هم چنین نشانه هایی را در طول تاریخ شاهدیم. شاهان و اصحاب قدرت بیشتر برای حفظ اریکه سلطنت توسط گزمه های خود رفتارهای طبیعی مردم را سرکوب کرده اند.
می گویند نادرشاه در سفر به هندوستان، شبانه در محلی ییلاقی بیتوته کرد تا به استراحت بپردازد. در آن نزدیکی باتلاقی بود که صدای قورباغه ها آزاردهنده می نمود. نادرشاه خطاب به وزیر مربوطه گفت: این قورباغه ها نباید صدا بدهند و وزیر چون می دانست «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» دستور داد تدبیری بیاندیشند تا قورباغه ها بی صدا شوند. یکی از ظریف اندیشان گوسفندی را ذبح کرد و روده های آن را پر از هوا کرد تا به شکل مار درآیند آنها را به آب انداخت و قورباغه ها ساکت شدند.
در اقتصاد هم فعل نهی بسیار است از مغازه داری که روی شیشه می نویسد توقف ممنوع و یا تقاضای نسیه نفرمایید تا بازرگانی که روی برچسب های کالاهایش می نویسد دست نزنید.
در فرهنگ و ادبیات ما هم بسیار اشعار و نوشته ها با فعل نهی شروع می شوند. حزین لاهیجی غزل معروفی دارد که یکی از بیت های معروف تر آن چنین است:
«مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند»
سعدی می گوید:
«مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی در افتی به پایش چو مور»
فردوسی می گوید:
«میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است...»
بازدارندگی از رفتار کودکانه گرفته تا بزرگسال در فرهنگ ما ریشه عمیق دارد. اراده آزاد از چند طریق محدود می شود. یکم باورهای دینی و مذهبی که طبیعتا به علت هدایت به کارهای خوب و نهی از کارهای بد در باور ما مسلمانان یکی از فروع دین به شمار می رود و عنوان امر به معروف و نهی از منکر دارد و متأسفانه بیشتر نهی از منکر اعمال می شود تا امر به معروف.
دوم در سیاست و تدابیر امنیتی مانند تابلوهای راهنمایی و رانندگی که بعضا برای بازدارندگی استفاده می شوند مانند عبور ممنوع، توقف ممنوع، انحراف به چپ ممنوع و امثالهم اینکه چه باید بکنیم و چه باید نکنیم به فرهنگ، عرف، سنت و قوانین موضوعه مربوط می شود و نهایتا سلایقی که هر فرد یا جامعه به آن عادت کرده است.
ناگفته پیداست که بسیاری از رفتارها را پیشرفت های علمی، صنعتی و فنآوری های نوین محدود می کنند. مثلا ورود اتومبیل به زندگی انسان علیرغم فوایدی که دارد و سرعتی که به کار و زندگی داده است محدودیت-هایی هم ایجاد کرده است لذا دیگر بر شانه های اسب و استر و الاغ آدمی تمام تن را حرکت نمی دهد تا بدنی ماهیچه ای و سالم داشته باشد بلکه ساعت ها در پشت فرمان عمر تلف می کند تا از ترافیکی سخت با عصبانیت بگذرد و علیرغم ظاهری ساکت و آرام در درون با خود و دیگران جنگ داشته باشد.
این مقدمه طولانی را از آن رو آوردم تا به معایب و مشکلات آموزش و پرورش خودمان بپردازم از آن زمان که ما را با چوب و فلک روانه کلاس می کردند تا به اینک که مدام معلمان و اولیاء بیشتر نیروهای بازدارنده اند تا پیش برنده.
در کلاس های بی روح و ساکت، ساعت ها گوش دادن به درسی که پیوسته معلمان متکلم وحده اند آن هم برای نوجوانانی که مدام وجودشان در حرکت و تلاش و رشد است و دلشان پر می زند برای جست و خیز. در واقع کلاس و درس و مدرسه می شوند نیروهای بازدارنده.
چه می شد اگر فضای چهاردیواری مدارس را به داخل طبیعت می بردیم و برنامه ریزی های درسی بیشتر نیروی جسمی توأم با فکر دانش آموزان را برای کسب مهارت های تجربی درگیر می کرد و نه صرفا ذهن و حافظه آنها را؟
چه می شد اگر فارغ التحصیلان دانشگاه ها و مدارس حرفه ای می آموختند تا پس از اتمام تحصیلات جذب بازار کار شوند؟
چه می شد اگر بیشتر در کلاس های درس دانش آموزان تفکر خلاق خود را به نمایش می گذاشتند تا معلمان صرفا سخنگو و متکلم وحده نباشند؟
چه می شد اگر به جای به کار بردن افعال نهی و نفی برای کودکان به آنها می گفتیم: این کار را انجام دهید. این بازی را شروع کنید. روی این صندلی بنشینید. حرکت کنید. بازی کنید. بخوانید. بنویسید. آیا تا آن زمان فاصله بسیار داریم یا از همین امروز می توانیم عادات نامطلوب را ترک کنیم؟
والسلام