وارد حساب کاربری خود شوید

نام کاربر *
کلمه عبور *
مرا به خاطر بسپار

ایجاد یک حساب کاربری

فیلدها با ستاره (*) مشخص شده اند مورد نیاز است.
نام *
نام کاربر *
کلمه عبور *
تائید رمز عبور *
پست الکترونیک *
تأیید ایمیل *
کپچا *
Reload Captcha

    زندگی عشق و دیگر هیچ  

    توسط محمد عسلی/ مدیرمسئول روزنامه عصرمردم 20 مهر 1403 30 0
    سرمقاله 21 مهر 1403 محمد عسلی              زندگی عشق و دیگر هیچ
    اگر خورشید نتابد همه چیز بی‌رنگ می‌شود، حتی سفیدی از سیاهی تشخیص داده نمی‌شود و اگر باد نیاید درختان در رخوت و کسلی در خواب می‌مانند. اگر باران نبارد روح پرواز از زمین گرفته می‌شود و طراوت جای خود را به خشکی می‌دهد.
    به زمین به آسمان و به هر آنچه در آنهاست نگاه کنیم چه کم دارند؟ آیا همه آنچه می‌بینیم و نمی‌بینیم، حس می‌کنیم و نمی‌کنیم، می‌شنویم و نمی‌شنویم، فلسفه وجودی آنها را فهم می‌کنیم یا نمی‌کنیم، همه در جای خود نیستند؟ اگر هستند که هستند، عدالت پایدار همراه با خلقت و خلقت همراه با عدالت ظهور و بروز داشته و دارند. آسمان و زمین و باد و باران هم حاصل عشق اند.
    پرتو حُسن خداوندی که از ازل رخ نمود و اراده‌ای برای آفرینش هر آنچه هست، چونان درخشش نور که ز تجلی دم زد حاصل آن عشق بود که در جماد و نبات و حیوان و انسان جاری شد، عشق نه سرسری است و نه عارضی بلکه حقیقت وجودی است که نیروی محرکه برای زندگی است.
    این نیروی محرکه اگر مهار نشود و بی‌محابا افسارگسیخته بدود و بتاراند روح و جسم آدمی را از تعادل دور می‌کند و به اتومبیل پرسرعتی می‌ماند که ترمز بریده در پیچ و خم‌های جاده‌های ناهموار به سراشیبی سقوط می‌افتد.
    اگر عشق بحری شود که هیچش کناره نباشد و در آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره‌ای به کار نیاید، زندگی با غم و درد و رنج شروع می‌شود و با همان درد و رنج پایان می‌یابد هر چند به قول عرفا رنج گنج است و بدون آن جان در کالبد آدمی زندانی لذات دنیوی است.
    حال اگر عشقی که از آغاز تولد بالقوه در وجود آدمی است با شرایط مناسب بالفعل نشود و در بحران کج‌فهمی‌ها و تعصبات بی‌ریشه چنان تقسیم شود که از آن نیرویی تولید نگردد زندگی خاصیت و مفهوم خود را از دست می‌دهد.
    هیچ کارگری پتکی بر سندان نمی‌زند. هیچ معلمی زبان به گفتار نمی‌گشاید و هیچ فکری روزنه‌ای به بیرون پیدا نمی‌کند و هیچ سربازی در سنگر تاب نمی‌آورد مگر با نیروی محرکه عشق.
    جوشش عشق و رهایی آن از قید و بندهای ناصواب هنرآفرین می‌شود و در وجود یک هنرمند چه نقاش باشد یا خطاط، پیکرتراش باشد یا نویسنده و شاعر باشد تبلور می‌یابد و به تجلی می‌رسد.
    جامعه را مجموعه افرادی تشکیل می‌دهند که گرچه در شناخت اول تفاوت‌هایی به لحاظ شکلی دارند اما مخرج مشترک همه آنها یک چیز است و آن نیروی محرکه‌ای است که عشق نامیده می‌شود. عشق می‌خواند، می‌نویسد، اختراع می‌کند، کشف می‌کند، می‌زاید، می‌میراند و نهایتا زندگی می‌کند.
    اگر قوانین موضوعه و آئین‌نامه‌ها و بخشنامه‌های وزارتی به گونه‌ای طراحی شوند که محدودیت‌های آنها عشق را حبس کند و یا معذور از ظهور و بروز نماید. زندگی از طعم و رنگ و احساس خالی می‌شود. ترس، تردید و ناباوری حصاری می‌شوند که عشق را زندانی می‌کنند.
    اگر قوانین به گونه‌ای اجرایی شوند که چونان چشمه‌های زلال در جویبارها پروانه‌ها را به حرکت درآورند و سبزه‌های لطیف خوشبوی را به گل‌آرایی برسانند آن وقت شادی روح بالنده، آدمی را دربر می‌گیرد و او را به کار و تلاش و عشق به زندگی راغب می‌کند. آدمی به هر میزان از طبیعت فاصله بگیرد از خدا و خودش هم فاصله می‌گیرد. همانند جمعیت‌های جوانی که از خود بیگانه شده‌اند و آنچه دارند را ز بیگانه طلب می‌کنند.
    عصیان حاصل سرخوردگی است و خارج شدن از جاده هموار زندگی، وقتی که عشق جایگاه واقعی خود را از دست می‌دهد و راه را گم می‌کند، روند جامعه سالم عشق را پاس می‌دارد. تشویق می‌کند. به سالم‌سازی می‌پردازد و طبیعت وجودی خلقت را توجیه می‌نماید. از سرخوردگی‌ها پیشگیری می‌کند حتی اگر کسی یا مثلاً شاعری بسراید که:
    «از هنر حال خرابم نشد اصلاح‌پذیر/ همچو ویرانه که از گنج خود آباد نشد»
    سوسن وحشی حتی اگر در ویرانه بدمد زیبایی‌اش تحسین‌برانگیز است. مهم تصوری است که فرد و جامعه از زندگی دارند. زندگی بدون عشق بی‌معنی است حتی اگر به رنج نشیند.
    به قول مولانا: «خوش دلی حاصل تصادم خیر و شر است و زیبائی تضادی با زشتی دارد که اگر یکی نبود دیگری بی‌معنی می‌شد.»
    آدمی چه سیاستمدار باشد یا هنرمند، معلم باشد یا کارگر، پزشک باشد یا مهندس و هرچه که باشد بدون عشق توان و هنرش جاری و ساری نمی‌شود.
    عشق در دل دریا نهنگ می‌پرورد. در آسمان با بال‌های آهنین به غرش درمی‌آید و در زمین کوه را از جای می‌کند.
    راستی این جوهره مقدس نیابتی که ما را از اصل جدا کرده و به آن پیوند می‌دهد چیست که نامش عشق گذاشته‌ایم؟
    عشق هوس نیست، گناه نیست، پلشت و ناپاک نیست. عشق مثل هیچ چیز نیست. مثل خودش است. خود ناشناخته‌ای که به هر زبان نامکرر است. آتشین باشد یا خاموش و خفته، متحرک باشد یا ساکت، شرایط، انگیزه و محیط بازدارنده یا پیش‌برنده عشق اند.
    سرسبزی و جاری چشمه‌ها و جویبارها و رویش گل‌های رنگارنگ، احساسی را بیدار می‌کنند تا عشق مجال آن یابد که بگوید یا بنوازد یا به تصویر کشد و یا بنویسد و آنچنان شود که به فریاد رسد حتی اگر به قول حافظ در 14 روایت قرآن خوانده شود یا فهم شود چرا که قرآن هم حاصل عشق است. عشق پیامبری، عشق خدایی، عشق والا که ریشه در حکمت متعالی دارد. همان خاصیت خِلقتی که با عشق شروع می‌شود و با عشق خاتمه می‌یابد و نام آن را زندگی گذاشته‌ایم. زندگی عشق و دیگر هیچ.
    والسلام
     
    شماره روزنامه:8159
    این مورد را ارزیابی کنید
    (1 رای)
    آخرین ویرایش در شنبه, 21 مهر 1403

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
    از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
    در غیر این صورت، «عصر مردم» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.