هنر از نیروی محرکه عشق سیراب می شود و به میدان ربایش زیبائی ها ورود می کند. احساس زیبادوستی فقیر و غنی نمی شناسد اما آدم باید انگیزه ای برای جبران خلاء درونی داشته باشد تا رنج چنین سفری را در طولانی ترین راه که همان طی کردن عمر است در این مصاف پررنج آزمون و خطای به کارگیری ذوق و اشتیاق به خود تحمیل نماید.
انسان، خدا و طبیعت «آفرینش» سه ضلع مثلثی را تشکیل می دهند که هنر در آن جان گرفته و رو به کمال سیر می کند.
هنر اگر به لوله آزمایش برود و تجزیه شود همانند دین و مذهب از اصالت و هویت می افتد و چیزی برای گفتن ندارد. هنر را باید با باور به منصه ظهور رساند.
آنچه هنر را به نمایش می گذارد نه سیاست است و نه اقتصاد، هنر مولود احساس سوار بر عشقی است که از فطرت آدمی مایه می گیرد و با رنج بسیار به نمایش درمی آید. از این روست که هنرمند در عالم دیگری گشمده خود را جستجو می کند. یعنی می خواهد با دیگران متفاوت باشد. متفاوت بنویسد. متفاوت نقاشی کند. متفاوت نمایش دهد و متفاوت بیاندیشد به همین دلیل است که در قالب خواسته این و آن درنمی آید و اگر درآمد دیگر اصالت ندارد.
جهان ما از دیرباز تاکنون هنرها و هنرمندان بسیاری را به خود دیده و موزه های جهان، پُر است از آثار آنان. هرچند زندگی انسان هنرمند با سختی و بعضا با فقر همراه بوده است اما بعد از مرگ و گذشت سالیان، آثارشان به بازار سودا و سود رفته و جیب افراد فرصت طلبی را پر کرده است.
قدرشناسی از هنرمندان زنده در طول تاریخ حتی اگر به دربار شاهان و حاکمان برده شده باشند از رنج و سختی کار آنان نکاهیده بلکه در حصار تنگ خواسته های اربابان، عاقبت خوبی نداشته اند. حاسدان و سعایت کنندگان گاهی هنرمندان بزرگی را به قتلگاه برده اند.
حافظ می گوید:
«حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خداداد است...»
استبداد شاهان و خواسته های بی چون و چرای آنان هنرمندانی را به اسارت برده و هنر آنان را در گرو زر و زور قرار داده است.
ناصرخسرو قبادیانی می گوید:
«من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی در لفظ دری را...»
سعدی هرچند تخلص خود را از سعدبن زنگی گرفت و او را مدح کرد اما در باب سیرت پادشاهان او و دیگر حاکمان دوران را نصیحت کرد و ویژگی های پادشاه عدالت پسند را برملا نمود تا آنجا که گفت:
«اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
برآورند غلامان او درخت از بیخ...»
و یا در قصیده معروف خطاب به الجاتیو حاکم خونخوار آن زمان گفت:
«... اینکه در شهنامه ها آورده اند
رستم و روئینه تن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
هست دنیا از بسی ها یادگار
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت برقرار...»
متولیان فرهنگ و هنر اگر از مسند شعار و سیاست روزمرگی پائین آیند و خود را محبوس بوروکراسی اداری نکنند و بیشتر به مناسبت ها نیاندیشند می توانند جوانان باذوق و مستعد فعالیت های هنری را به آغوش هنر پیوند زنند و آنها را از بیکاری و ندانم کاری برهانند تا به فساد کشیده نشوند. یکی از ویژگی هنر، دلمشغولی به نوع هنری است که مخاطب به آن عشق می ورزد. بدین منظور می باید هنرمندان را چنان قدر شناخت و بر صدر نشاند تا یکی مانند حافظ دل خسته در اوج شهرتی که خود به آن معترف است نسراید:
هنر نمی خرد ایام و غیر از اینم نیست
کجا روم به تجارت به این کساد متاع...»
و یا به آن حد در سختی بیفتد که بگوید:
«غزل دانی و خوش خوانی نمی ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم»
آری هنر دوستی و هنرمندپروری را دانشی باید و ذوقی و سیاستی که در این عالم وانفسا کمتر آن را شاهدیم. زیرا نان و آب و جایگاهی امن به دور از دست و پا زدن تمام وقت برای رفع عطش معاش، چنان انسان را از تفکر خلاق و رویکردهای هنری بازداشته که اگر هنری هم به بازار عرضه می شود انگیزه سودآوری در آن موج می زند.
تا آنجا که حافظ هم به این گلمندی رسیده است که:
«پی پاره ای نمی کنم از هیچ استخوان
تا صد هزار زخم به دندان نمی رسد...»
اگر بپذیریم که راز ماندگاری قرآن در حافظه ها ناشی از هنری است که خداوند در قالب کلمات ریخته است و آیات را به وزن و قافیه آراسته است رابطه هنر با مذهب و دین را به خوبی درک می کنیم.
هنر مدیریتی که پیامبر اسلام(ص) در ایجاد وحدت بین مسلمانان و نفی اختلافات طایفه ای و قبیله ای به کار گرفت تاکنون نمونه نداشته و بی نظیر است.
هنر می تواند کمال یاب و کمال ساز باشد. فرهنگ هر قوم و ملتی از آبشخور هنر و باور تغذیه می کند آنچه را که میراث های فرهنگی گذشتگان به جای گذاشته اند همه مشحون و ممزوج با هنر است که اگر چنین نبود به خرابه هایی می ماندند که کسی را به آنها عنایتی نمی بود. پس هنر را دریابیم و هنرمندان را ارج گذاریم تا جامعه ای سالم و به دور از بیکاری و بی عاری داشته باشیم و باور کنیم که:
«هنر بباید و مردی و مردمی و خرد
بزرگزاده نه آنست کو درم دارد...»
والسلام