انسان موجودی است که در کالبد و قالب جسمی خود نمیگنجد و بیش از آنکه توان جسمی داشته باشد، روح ناآرام و فرّاری دارد. بیشک تفاوت انسان با سایر موجودات همین ویژگی است. اگر ابزار ساز شده و یا در محیط زندگی خود تغییراتی ایجاد نموده و شرایط را با خواسته و نیاز خود تغییر داده است و یا حتی بیش از آنچه نیاز داشته باشد به دنبال تغییر شرایط بوده است ناشی از عدم رضایت از وضع موجود است.
اگر آزادی را به معنای ارادهای بدانیم که به هر آنچه میخواهد و میاندیشد بدون هیچ محدودیت و الزامی در مسیر دلخواه حرکت کند قطعا چنین ارادهای به آزادی نخواهد رسید زیرا خود موجباتی ایجاد میکند که آزادی را محدود مینماید. چه به لحاظ تواناییهای جسمانی و چه به لحاظ تواناییهای مهارتی و چه در جهت به کارگیری اندیشههای خلاقانه که نتواند ظهور و بروز داشته باشد و یا به مانعی از موانع خارجی برخورد کند. پس آزادی مطلق زمینه ظهور نمییابد که آدمی هر کاری را اراده کند بتواند در انجام آن موفق باشد.
حدود آزادی را قانون معین میکند و قانون برآمده از قدرت است. قدرت ممکن است از آرای مردم بیرون آید اما از لوله تفنگ بیرون نمی آید یا از داشتن ثروت و یا از تجارب حاصل از دانش، خرد، فرهنگ و تمدن و یا پشتوانه مردمی به هر نسبت که جامعهای از دانش سیاسی، اقتصادی و فرهنگی برخوردار باشد آزادی بیشتری را طلب میکند و قوانین در دوران مختلف زندگی بشر بر پایه همین معیارها دچار تغییر، تحول و تکامل شده است اما جامعه آزاد همیشه از پشتوانه شرایطی برخوردار نیست که قابل تغییرند.
جنگ، خشکسالی، بلایای طبیعی، فقر فرهنگی و عدم رشد سیاسی، آزادیها را محدود میکنند زیرا شرایط مطلوب را تغییر میدهند. حکومتها براساس شرایط، قانون وضع میکنند و اعمال روشهای زورمدارانه برای اجرایی کردن آن مینمایند.
این شرایط را میتوان به شرایط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و حتی نظامی تقسیم کرد هرچند شرایط جغرافیایی همه را تحت تأثیر قرار میدهد. انواع حکومتها که تحقق آنها از بالا به پائین یا از پائین به بالا باشد در تغییر شرایط مؤثرند.
اگر شرکت همه مردم اعم از عامی و عالم موجب انقلابی شود که از آن حکومتی بیرون آید و نام دموکراسی یا حکومت مردم بر مردم به خود بگیرد و آراء مساوی ملاک انتخاب باشد نمیتوان تضمین کرد که شایستهسالاری را رقم زند و اگر حکومت برآمده از آراء نخبگان باشد نمیتوان امیدوار بود که ظرف ذهن و زبان عامه مردم پذیرای آن شوند.
کلماتی که همه ما بیشتر با آنها آشنایی داریم مانند آزادی، استقلال، جمهوری، دموکراسی، انتخابات، مجلس «پارلمان» حقوق بشر، قانون، اداره، حکومت، حاکمیت، نظام و جز اینها، کم یا زیاد همیشه یک معنی و مفهوم را در تمامی کشورها و انواع حکومتها متبادر به ذهن نمیکنند زیرا به کارگیری آنها بستگی دارد به خواست و اراده حاکمان و مجریانی که شایسته حکومتداری باشند یا نباشند و یا شرایط برای تحقق آرمانهای ملی و خواسته عموم مردم فراهم باشد یا نباشد.
آزادی از شرایطی که ذکر آن رفت تغذیه میکند، به رشد میرسد و تبلور آن ناشی از تواناییهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی کشور یا جامعهای است که مقید به حفظ آن هستند.
آزادیهای فردی بدون حفظ آزادیهای جمعی محقق نمیشوند. زیرا هر فردی عضوی از یک اجتماع است که پذیرفته حقوق دیگران را رعایت کند. اولین محدودیت آزادیهای فردی همین آزادیهای جمعی است. پس بین آزادیهای فردی و جمعی پلی دو طرفه است که جمع یا فرد در تعاملات اجتماعی میباید از آن عبور کنند.
صنعت و تکنولوژی به هر میزان که موجب تغییر شوند و زندگی انسانها را با خود همراه نمایند به همان نسبت آزادیهای طبیعی را محدود میکنند وقتی شعار آزادی عدهای را به خیابان میکشاند نتجیه آن حتی اگر به ثمر برسد ضامن آزادی نیست. زیرا خواستههای همگان به نسبت فهم سیاسی و تواناییهای آنان در کار، تخصص و تجربه متفاوت است و گاهی با یکدیگر جمع نمیشوند. تبعیض، فاصله طبقاتی، سرمایه، دانش و تخصص و موقعیتهای شغلی در بسیاری موارد قانون را دور میزنند و آزادی افراد ناتوان را محدود و محصور میکنند. در حکومتهای دینی که آزادی مشروع پشتوانه قوانین هستند و ظهور اراده مشروع پذیرفتنی است. آزادیهای نسبی تعریف میشوند و اطلاق آنها جایز نیست. زیرا هر آنچه که ضررزننده، منع شده و حرام تلقی شده باشد مانند مشروبات سکرآور و مستکننده که اراده آدمی را از فرمان عقل و تشخیص محروم میکنند آزاد نیستند.
در حکومتهای دموکراسی و نیمه دموکراسی و یا پادشاهی از نوع مشروط و استبدادی برای نظم و پرهیز از هرج و مرج قوانینی وضع میشوند که بخشی از آزادی فردی و اجتماعی را محدود و یا نفی میکنند.
عرف، فرهنگ، اعتقادات دینی، دانش و تجربه و رشد اقتصادی و سیاسی همه در تعیین میزان آزادیها و نظارت بر آنها مؤثرند. پس آزاد کسی میتواند باشد که آزادی دیگران را رعایت کند و آزادی فردی در گرو رعایت آزادیهای جمعی است و یا حتی آزادی دیگری است اگر آدمی میخواهد مدنی بالطبع باشد و در اجتماع زندگی کند.
گاهی رؤیاها و خواستههای جوانی و نوجوانی آدمی را از مرزهای آزادیهای مشروط فراتر میبرد و او را برای رساندن به آزادی دلخواسته از آزادی محروم مینماید. آنچه مهم است و کمتر به آن توجه میشود آزادی از درون است. یعنی رهایی از قیودات و نفسانیاتی که آزادیها را محدود میکنند. اگر کسی نتواند از درون آزاد باشد به آزادی بیرونی نخواهد رسید.
شرح آزادی درونی در این کوتاه مقال نمیگنجد. همین بس که بدانیم تغییر شرایط چه نوع آزادی را طلب میکند و چه میزان آزادیها را تضمین مینماید. انسان بین جبر و اختیار محصور است. جبر تکوینی بسیاری از خواستههای آزادیخواهانه را محدود میکند و اختیار، مرزی است که عبور از آن اگر هم مقدور باشد به آزادی مطلق نمیانجامد.
والسلام