ده ساله باشی در تموز تابستان با باوری که روزهداری برای هر فرد مسلمان نعمت و موهبتی است و در خانوادهای متولد شده باشی که به چنین سنتی در هر شرایط پایبند باشند یادآور روزگار گذشتهای است که دیگر تکرار نخواهد شد. وقتی که از شدت گرسنگی و گرما مجبور شوی پیراهنت را از روی شکم بالا بزنی و روی باغچه نمناکی بخوابی تا شاید درد و رنج گرسنگی کاهش یابد و چون با نیمه جانی در سر سفره افطار بنشینی به نان و دوغ دهان گشایی و زیر درخت بادام دلدرد را تحمل کنی با جسمی نحیف و چشم بر آسمان پاک و روشنی بدوزی که حتی دستت به هر ستاره که میخواستی میرسید تا از آن گردنبند مرواریدی بسازی برای خواهری که در کنارت نشسته و چون 5 سال بیشتر ندارد دلش میخواهد مثل تو روزه برود!
راستی آن زمان ما در چه شرایطی بودیم که رمضان چنین معنایی داشت و ما با چنان باوری بزرگ شدیم و در آن وضعیت سخت و سختتر نمردیم و فربه هم نشدیم تا رنج کار شیرین باشد و قناعت، گنج.
وقتی نمیدانستیم در چند کیلومتر آن طرفمان چه میگذرد؟ و چه خبری است؟
و اما امروز که مسلمانی در شناسنامه همه فرزندان ما ثبت و آن شرایط دیگر رخت بربسته و وضعیتی دیگر حاکم است. نمیدانم خانوادههای مسلمان تا چه میزان با این باور فرزندان را برای آینده و حال بزرگ میکنند تا با آن باور رمضان را فهم کنند و گرسنگی را تجربه نمایند.
هفتاد سال قبل که من 6 ساله بودم و زمستان میزبان رمضان بود، در باغی که تنها یک اتاق برای نشستن و خوابیدن در کنار بخاری داشت و اجاقی که در اطراف آن مینشستیم و پای خود را برای گرم شدن به دیواره آن میچسباندیم چند کتاب بیشتر در طاقچه نبود و یکی از آنها دیوان سید اشرفالدین حسینی گیلانی مدیر روزنامه نسیم شمال بود که ما با آن اشعار هم همنوا بودیم و هم تفریح میکردیم وقتی پدر میخواند: «رمضان آمد و در سفره زارع نان نیست/ در بر دختر او پیرهن و تنبان نیست/ همه آنست که انصاف در این ویران نیست...»
و یا با شروع رمضان میخواندیم: «مرحبا مرحبا یا رمضان/ از تو بوی بهشت هست وزان...»
و یا در پایان رمضان «الوداع الوداع یا رمضان/ از تو بوی بهشت بود وزان...»
راستی کجا شد آن عطر و بوی بهشتی در این روزگاری که در امالقرای اسلام و در خانه وحی بن سلمان ولیعهد عربستان در ماه مبارک رمضان محدودیتهایی را اعلام میکند که سنت مسلمانان بوده است و امروز بسیاری از جوانان ما با خوشحالی در فضاهای مجازی به او آفرین میگویند که دیگر در مساجد اجازه پهن کردن سفره افطار را نداده است!
و در اینجاست که به هر میزان ما به تکنولوژیهای نوین دست مییابیم با باور اسلامی و سنتهای حسنه فاصله میگیریم. من هنوز نمیدانم آن شیوه گذشتگان در تربیت دینی فرزندان مهمتر بوده است که اگر سخن دروغی از زبانمان بیرون میآمد مادر سوزن به زبانمان میزد تا دیگر دروغ نگوییم و یا امروز که از کوچک و بزرگمان با هر دانش و تجربهای بدون دروغ کارمان پیش نمیرود و دیوار بیاعتمادی و فاصله گرفتن از راستی و درستی روز به روز بیش و بیشتر و فاصلهدارتر میشود...
در کشور عزیز ما ایران، امروز روز دوم رمضان است و از رادیو و تلویزیون صدای قرآن به گوش میرسد و سخنرانیهای مذهبی و برنامههایی از این دست تدارک دیده شده است ولی تا چه میزان مخاطب دارد به درستی نمیدانم ولی میدانم که مخاطبهای بیشماری نگاهشان به گوشی تلفن همراهشان است که جهان را دهکدهای کوچک در آن به تصویر میکشد و میدانم که خواننده این سطور هیچ دانشآموز یا نوجوانی نیست مگر آن را در گوشی همراه خود ببیند شاید دل به خواندن بسپارد تا فرصتی باشد برای مقایسه ی گذشته نه چندان دور با امروز.
گذشت و ما هم بگذریم و به این روند که به آن عادت کردهایم دلخوش باشیم که رمضان هم چه در ایام نوروز باشد یا نباشد برای بسیاری از ما فرقی نمیکند وقتی دلبسته و باورمند به سنتهای آن نباشیم و در پشت فرمان اتومبیل برای صرفهجویی در وقت به ساندویچ گازی می زنیم و بطری نوشابه را از پس آن به حلق سرازیر می کنیم و نفسی می کشیم تا وقتی دیگر لقمه دروغ بخوریم. زبان به دروغ گشاییم، دروغ بشنویم و اما بعد؛
رمضان با همین اوضاع و احوال هم دوستداشتنی است و لطفی دارد که اگر نبود حتما زندگی چیزی کم داشت و یاد خدا به فراموشی میرفت.
والسلام