مادرم را به یاد میآورم با آن دستها که تمامی مهر بود. وقتی در خانه، در مزرعه، در باغ و در غربت خویش بیهیچ مضایقهای میچرخید، همراه با چرخش زمین و آب، وقتی جوشان از دل زمین جاری میشد در زمستان که سبزه یخ میبست و میفِسُرد... دستهایش را به یاد میآورم که گرم و نوازشگر بودند هرچند زبری و سختی پوست کف دستش روایتگر رنجهای کهن میبودند و چون به آنها نگاه میکردم میدیدم که چگونه با قدرت دل زمین را میشکافت و در آن دانه میکاشت تا سبز شود و چون سبز میشد دستی بر سرم میکشید و لابلای موهایم را با انگشتانش میکاوید و سر بر آن میگذاشت تا بوی عطرآگین آن را به حس خوبی که داشت پیوند زند.
مادرم را میگویم. همان که دستانش در آب سرد جاری جوی، در پیچ و خم لباسهای زمخت، مدام فرو میشد و چون با سرخی و بیحسی بیرون میآورد با نفس در آن میدمید تا بیدار شوند و رختها از چرکی و پلیدی رها گردند.
در آفتاب تموز، عرقریزان چشم بر بادامها داشت که سفره شام و ناهارمان را قوت میبخشید و چون بهاران در تهاجم سرما فرو میریختند با چشمی اشکبار به زمستان میاندیشید که چگونه تواند از پس 8 نفر برآید هرچند پدر، تمام وقت در تلاش بود همانکه نان میآورد.
مادرم را به یاد میآورم که دستهایش، چگونه خمیرها را در حصین ورز میداد و چون چانهای روی تخته پهن میشد تا به روی تابه داغ بنشیند، چشمی اشکبار داشت از هجوم دودهای سمج برآمده از کندههای نیمه خشک بادام که راستی دودشان بیشتر از گرمایشان بود و من با چه حسرتی از روی تابه داغ نان آغشته به اشک را لقمه پیچ میکردم تا به دهان برسد.
مادرم را به یاد میآورم وقتی که جسد بیجان
4 فرزند پسر سه چهار ساله را تا قبرستان دنبال میکرد قبل از 19 سالگی و چگونه چشمانش از گریه خونین بودند اما امیدوار به روزهای دیگر با آن حسرتی که پایان نداشت هر چند 7 فرزند پسر و دختر دیگر را در دامان پر مهرش پرورید و با دستان همیشه در کارش بزرگ کرد و چشم بر قامتشان میداشت و رنجشان را تاب نمیآورد.
مادرِ همیشه در کارم را، به یاد میآورم که از فقر فخر آفرید و از غم شادی و از رنج گنج، راستی او خود گنج نهانی بود وقتی در بستر بیماری فرزندان، جز دست به دعا کاری از دستش برنمیآمد و همان تابش مهر چشمانش بود که شفا میبخشید و امید میآفرید.
حالا او و همسالانش سالیانی است در زیر خاک خفتهاند با روسپیدی و دستانی پر از سرمایههای انسانی در تکثیر و روح بالندهای که میاندیشید و مینویسد و میخواند آن لحظات به یاد ماندنی زنی که همه تن لطف بود و طراوتی که از گل رویش بارقه عشق را با همان کلمات ساده هجی میکرد و قرآنی که در سینه محفوظ داشت و مدام آن را مرور مینمود تا چاشنی حرکتی باشند تمام نشدنی برای پایان نفسهای آخرین.
آن مادر و مادرها امروز به فراموشی رفتهاند در زیر چرخ ماشینی که نان میپزد. جارو میکند. فرش میبافد. ظرف میشوید و آب گرم لولهای که در زمستان، چهارفصل بهار را تداعی میکند و شعله گاز بیبو و بیدودی که گرما میبخشد و آهنگهای خوشنوایی که از امواج دورترینها میآید و امواج مجازی که در ترقص تنهای لرزان دلمشغولیهای کاذبی را رقم زدهاند. آری آن مادران به فراموشی رفتهاند. و زنهایی جای آنان را پر کردهاند که رنج فرزندداری را تاب نمیآورند و عطای شوهرداری را به لقایش میبخشند.
زمانه به گونه دیگری در بیتابی، انحراف از معیار دارد و کم ماندهاند مادرانی که هنوز چشم امیدی بر آشیانه دارند و دستی از مهر بر سر فرزندان میکشند. پستان ورم کرده گاوها، خوراک نوزادان را در قوطیهای سربسته تامین می کنند و پستانکهای بیروح دستهای کوچک نوزادان را با تن بیجان خود آشنا مینمایند تا چون بزرگ و بزرگتر شدند گوشیهای همراه، همراه و همدلشان باشد و در پشت میز کامیپوترها نشسته، نیمخیز در خود فرو روند و به ناکجاآباد بیاندیشند و به مدینههای فاضلهای که هیچ گاه نبودهاند.
راستی روز کدام زن را مبارک میدانیم؟ کدام مادران را پاس میداریم؟ مادرانی که دلشان لالههای خونین شهادت فرزند را تا پایان عمر در دل خونین میپرورند تا مرزهای کشور از تهاجم بیگانگان در امان بماند یا یاد مادرانی را گرامی میداریم چونان حضرت فاطمه زهرا (س)
که عصمت خویش را در تهاجم فرهنگ بیگانه به باد ندادند و رشیدمردان و زنانی تربیت کردند که امروز جهان از شجاعت آنان انگشت به دهانند. چونان حضرت امام حسین (ع)، حضرت امام حسن (ع) و حضرت زینب (س)...
آری در روزگار آهن و فولاد و در چرخه ماشین که آدمی زمین را دیگر تاب نمیآورد و سیارهای دیگر را در فضاهای لایتناهی طلب میکند، کدام مادر را میتوان یافت که دل به مهر ببندد و تابش آن را نثار فرزندانی کند که زندگی را عشقپذیر نماید و جوانههای امید را در دل کویر بپرورد و چشم بر آسمان هدایت بدوزد و رنج قناعت را به گنج دنائت ندهد.
بلی مادرم را به یاد میآورم و مادرانی که در روزگار سختی چونان خورشید نورافشان بودند و گرمابخش و دانهافشان امید، حتی در زمین بایری که از آب محروم بود و با اشک چشم آبیاری میشد.
یاد آن مادران و مادران سرزمینم که امروز هم با تاب و توان مانده از پیشینیان، همه روز روزشان است و همه وقت یادشان. و مهرشان به فراموشی نمیرود. روزشان و رویشان مبارکباد در این برزخی که رهاورد صنعت است.
والسلام