نشسته ام روي شير سنگي که روايت چند هزار سال را در دل دارد در قبرستان با دهاني باز و گوش هايي که به مرور زمان از ميان رفته اند و تنها دو سوراخ بسته هنوز نشانه هايي را در کناره سر حفظ کرده اند اما دهاني گويا دارد که چه پهلوان ها را ديده و شنيده و چه کبکبه و دبدبه هايي را شاهد بوده است.
ايستاده ام مقابل تنديس عظيم دو پادشاه که دست و پاي شير، سر گاو و بال عقاب را به عاريت گرفته و بيش از آنچه در قدرت داشته اند به ابهت و بزرگي خود افزوده اند و مي-بينيم که ديوارهاي بازمانده از کاخ هاي تخت جمشيد با آرزوهاي جاودانگي دستخوش تهاجماتي بوده اند که فلسفه و حرکت تاريخ بيانگر استمرار آن است.
حال در افسوس تماشاگران و بينندگاني هستم که افتخار داشتن چنين سرزميني را دارند که شاهان و اميران آن تا به اين حد قدرت داشته اند که آثار تخت و تاج آنان امروز بيانگر قدرت يکه تازي آنان است براي ابراز قدرتي که همه چيز و همه کس را در استثمار داشته اند تا بدانجا که اين سنگ هاي عظيم را با دست و پاي و بر دوش انسان هاي اجير از دورترها براي خوش آمد و نمايش قدرت شاهان به زير کشيده و تراشکاران تاريخ با زحمت بسيار آنها را صيقل داده اند.
راويان شاهاني هستند که بر تخت بخت نشسته و بر دوش خادمان روي سنگ هاي پلکاني مي گويند اين ما بوده ايم که چنين تواني داشته ايم.
و هر آنچه از اين آثار در طول زمان به تاراج رفته دکان موزه هاي دنيا را زينت بخشيده تا جهانگردان داخلي و خارجي در صف بايستند و با پولي که مي دهند ببينند قدرت شاهان ما، چين، مصر، هند و ديگر قدرتمنداني که زمان بودنشان به پايان رسيده است.
آري از آنچه ديده ايم و نديده ايم، خوانده و نخوانده ايم و نانوشته هايي که به جاي نمانده و نوشته هايي که از ميان رفته اند فقط يک خبر و آگاهي کافي است تا بدانيم که انسان در هيچ زماني از گذشته تا به حال قانع به هر آنچه داشته و دارد نيست و مرزي براي پايان خواستن ها متصور نبوده است.
اگر ديروز ايران، مصر، چين، هند، ايلام، آکد، سومر و امثالهم قدرت تهاجم و جهانگيري داشتند امروز نيز اين بالا و پائين ها هست و ادامه دارد و پاياني بر آن به انديشه و فکر درنمي آيد مگر انتظاري طولاني به وعده هايي که بيشتر جنبه اعتقادي دارند.
اگر ديروز افرادي مانند کوروش و داريوش، فراعنه مصر و امثالهم از چنان قدرتي برخوردار بودند که دل کوه ها را بکشافند و تنديس هاي خود را بر آنها حجاري کنند و نشانه هايي از قدرت را به جهانيان بعد و حال نشان دهند، امروز هم کشورهايي مانند آمريکا، روسيه، چين از زمين برخاسته و به فضا رفته اند تا گم شده و مجهولات خود را در آنجا بيابند اما همين کشورها ملت خود را در اسارت کار بيشتر دارند. به قول نويسنده اي ايراني: «در تلاشي که مقدر بشر است. دعوي بي نيازي از هيچ قومي مقبول نيست. از روزگار صفويان که ما از طلب زيادت باز ايستاديم، غربيان در تلاش بيشي و بهتري بوده اند...»
اينک زمان احداث کاخ هاي آنچناني و آثار ماندگار گذشته نيست، زمانه چنان تغيير کرده که نياز نيست در جنگل هاي آفريقا برده شکار کنيم تا با بيگاري از آنان کشاورزي و صنعت را رونق دهيم. فوج فوج مردان و زنان مهاجر در اسارت داوطلبانه به صف ايستاده اند و التماس کنندگان کعبه آمال خود را در کشورهايي به آرزو رقم زده اند که کار، آب، نان، مسکن، امنيت و به قولي آزادي را به آنها بدهند غافل از آنکه در اسارت نه آزادي به دست مي آيد و نه امنيت، آنان از جنگي به جنگ ديگر تغيير موضع مي دهند، همانهايي که استثمار گذشتگان براي احداث کاخ هاي به جاي مانده اي از پس هزاران سال را تمدن مي دانند و به آن افتخار مي کنند.
گلسنگ ها که نوشته هاي ميخي کتيبه هاي به جاي مانده را ذره ذره مي خورند زبان گذر زمانند و بيانگر اين فلسفه که هيچ چيز به وجود نمي آيد بلکه هر چه هست تغيير شکل مي دهد و اين تغيير را سعدي در يک قصيده اي به گونه اي هنرمندانه بيان کرده است که شرح کامل در اين کوتاه نوشتار نمي گنجد.
«بس به گرديد و بگردد روزگار
دل به دنيا برنبندد هوشيار
اينکه در شهنامه ها آورده اند
رستم و روئينه تن اسفنديار
تا بدانند اين خداوندان ملک
کز بسي خلق است دنيا يادگار»
والسلام