دلهایی که ذوق پریدن داشتند بر بال باوری که جریان محرک پاهای رهوار بود با جثهای کوچک که برای سنگینی سلاحهای بر دوش از نامهای مقدس نیرو میگرفتند بیآنکه بیاندیشند در خانه چه میگذرد و نانآوران کودکان، کجایند تا بافههای گندمهای درو شده را بر دوش بگیرند وقتی از تلههای انفجاری گذشتند و حصارهای وهم و ترس را دریدند تا پرچمی از جنس ایمان بر فراز گلدسته مسجد شهداء خرمشهر به اهتزاز درآید و متجاوزان در بند اسارت، فوج فوج طعم تلخ فریب را در جان به گروگان رفته احساس کنند، چنان احساسی که نتوان از حافظه تاریخ زدود...
آری دلهای بزرگ در قالب کوچکی از جنس نور تابیده بر جسمی پاک چنان به پرواز درآمدند که شاهینهای شکارگر مخوف از حسرت رقابت، باز ایستادند و گفتند: اینها کیستند؟ کجاییاند؟ با کدام توشه و زاد راه تا به اینجا رسیدهاند؟
و شد آنکه آتش خشم سربازان جان برکف چنان خرمن گسترده در آب و خاک تصرف شده را سوزاند که لهیب آتش آن تا به بغداد رسید و بسیاری از فضای تاریک تاریخ را روشن کرد و اربابان دانستند که راز و رمز بقای ایران دیروز چه بوده است که امروز این چنین ایرانیان در برابر سلاحهای مخوف با پوست و گوشت و استخوان میایستند و از مرگ بیمی ندارند؟
و چه بسیار متجاوزان که فرار را بر قرار ترجیح دادند و فوج کشتهها و اسرای خود را در بیابانها به جای گذاشتند و جز این نماند که توفیق فرار در دل دشمنان آرزویی بزرگ جلوه کند با حقارتی که پذیرا شوند تا دیگر هیچ کشوری از دور و نزدیک سودای تجاوز در سر نپروراند و به سرزمین پاکان دلاور قدم نگذارد.
اینک اوراق زرین جنگ 8 ساله تحمیلی که با خون نگارش یافته هنوز بسیاری از آن عظیم کتاب ورق نخورده است و تورقی از سر دقت از آن حماسه نشده تا راز آن پیروزی به گفتار و تصویر درآید که نتوانند مگر آنکه روایتگران به حال و هوای عشاق درآیند.
چه گویم و چه بنویسم از آن حماسههای از یاد رفتهای که گرد و غبار فراموشی بر جانهای شهیدان رفته است نه از آنکه نام و نشانی از آنان نیست بل هنوزاهنوز ایثار و مجاهدتهای خودخیز آنان به نقد و تحلیل درنیامده که کدام نیروی باطنی به اینگونه توانست از آن موانع سخت و دشوار بگذرد و راه گشاید برای آنان که به تکلیف میآمدند و به تکلیف میرفتند و به تکلیف بازنمیآمدند تا ایران انقلابی با تنور به جوش آمده از خون آنان از گرمی نیفتد و در ستیز با دشمنان از پای ننشینند. راستی آنان چگونه بدان مَقام رسیدند که در آن مُقام خوش، روی و درون را نشان دادند.
آن خاک خونین که بر چشم دشمنان پاشیده شد و دنیا را در برابرشان تاریک کرد چه خاصیتی داشت و روایتگر چه حماسههایی است که هنوز ما بدان دست نیافتهایم در این عصر بیخبری و دل مشغول در مجاز، هرچند دشمنانمان در حسرت ناکامیها در کمینند تا غفلتی پیش آید و باورمان در غبار زمان به فراموشی رود و نیروی محرکه ما خاموش شود تا شاید بار دیگر آنان بتوانند از مرزهای عقیدتی ما بگذرند و به قولی بچههای اعماق را دور زنند.
من چه بنویسم از آنچه دیدم و ندیدم که ندیدهها بسیارند و دیدهها رویی به بیرون دارند و از درون غافلند.
چه شبهایی که یاد آنان دل مرا به خون میکشد و گذشتههای غم، گاه آدمی را به جنون میبرند اگر از آن باور گوارا طعمی و بویی به مشاممان نرسد که به قول حافظ: «از آن سموم که بر طرف جویبار گذشت/ عجب که رنگ گلی ماند و بوی نسترنی...»
خرمشهر را فاتحانی است که نه صرفا در زیر خاک خفتهاند بل رزمندگانیاند که چشم تیزبین بر هر حرکت نابجای دشمنان دارند در این پهندشت بیکرانهای که ایرانش میخوانیم و فرزندانش در هر جای این جهان بزرگ شناسنامهای در دست دارند.
بدانند و میدانند که نامشان و حضورشان با خون شهیدان خرمشهر رقم خورده است که اگر آنان نبودند اینان هم نمیبودند. حتی اگر در دیاری دیگر باشند.
والسلام