وارد حساب کاربری خود شوید

نام کاربر *
کلمه عبور *
مرا به خاطر بسپار

ایجاد یک حساب کاربری

فیلدها با ستاره (*) مشخص شده اند مورد نیاز است.
نام *
نام کاربر *
کلمه عبور *
تائید رمز عبور *
پست الکترونیک *
تأیید ایمیل *
کپچا *
Reload Captcha

    نظر کرده

    توسط اسماعیل عسلی/ سردبیر روزنامه عصرمردم 16 اسفند 1400 375 0
    یادداشت طنز « اسماعیل عسلی» ۱۶ اسفند ۱۴۰۰         نظر کرده


    ننه ی غضنفر، مثل طلبکاری که با چک واخورده به سراغ بدهکارش رفته باشه، چپ چپ به آسمون خدا خیره شده بود و دنبال چند تا حرف لب و درشت می گشت که نثار قد و بالای دنیای بی حساب و کتاب کنه و عقده ی تلنبار شده اش خالی بشه ؛ امروز از اون روزایی نبود که انتظارش رو می کشید. گویا دیشب شوهرش با عزرائیل دست به یقه شده بود و دست آخر با التماس و گریه و زاری چند سال سیاه دیگه فرصت گرفته بود که تا نفس داره تو منجلاب زندگی دست و پا بزنه. صبح خروسخون بهش خبر داده بودن که بابای بچه ها بعد ازدوازده سال آزگار که تو کما رفته بود، چشم باز کرده و از زن و بچه هاش سراغ گرفته، مثل این که با پتک آهنی به سر ننه ی غضنفرکوبیده باشن سرگیجک گرفته بود و آب گرم هم از گلوش پایین نمی رفت. داشت با خودش کلنجار می رفت که وقتی با شوهرش یعنی آقا ماشالله چشم تو چشم میشه بهش بگه: آخه مرد ناحسابی، مرده شور همه ی کارات ببرن، نه تصادف کردن و تو کما رفتنت به قاعده و سر وقت بود، نه به هوش اومدنت. روز خواستگاری دخترت رفتی زیر ماشین و دم عیدی از تو کما دراومدی! حداقل میگذاشتی بعد از یکسره شدن برجام چشم باباقوری زده ی خودتو به روی دنیا باز می کردی که آبی توی پوست چروکیده ی بازار دویده باشه! جواب پسرت رو چی بدم که میخواست با فروش کلیه و کبد و قلب بی صاحب شده ی تو ماشین بخره؟ بدبخت بیچاره! خبر نداری که دخترت رو با پول خسارتی که صاحب ماشین داده فرستادم خونه ی بخت، حالو اگه صاحب ماشین بگه بفرما شوهرت زنده شده و من پولمو میخوام به کدوم کس و ناکس رو بزنم؟ حالا همه ی اینا به درک، اگه صاحب ماشین زیر بار خرج بیمارستان نره کی میتونه بابت دوازده سال رو به قبله خوابیدن جنابعالی رو تخت بیمارستان و دار و دوا پول بده؟ کاشکی ننه ی خدابیامرزت تو رو مرده به دنیا آورده بود که چشم من به قد و بالای تو نمی افتاد ! دوازده سالی که تو کما بودی منفعتش برای زن و بچه ات بیشتر از اون پنجاه سالی بود که ادای زنده ها رو درمی آوردی و به اصطلاح هوش و حواست سر جاش بود! خاک تو سر من که شدم زن تو آسمون جل که حتی آه نداری با ناله سودا کنی، چند سال دیگه خیر سرت تو کما پرسه میزدی تا من بدونم چه خاکی باید تو سر خودم بکنم!
    ننه ی غضنفر یهویی به خودش اومد و دور و برش رو نیگاه کرد که یه وقت آبرو ریزی نکرده باشه و کسی نشنفته باشه که چی با خودش می گفته، بعدش چند تا استغفار غلیظ بلغور کرد و زبون خودش رو دندون گرفت و برای محکم کاری دو تا کشیده هم زد به دو طرف صورتش و با توپ و تشر به خودش نهیب زد و گفت: ضعیفه خجالت بکش، این بیچاره تازه از عالم برزخ برگشته، ناسلامتی زنش هستی، خدا اونو برگردونده، کسی که رو حرف خدا حرف نمیزنه، لالمونی بگیر تا روزگارت از این سیاه تر نشه، حالو اگه مرده بود می تونستی سنگ قبر بخری؟ میدونی این روزا هر فاتحه ای چقدر خرج برمیداره؟ هر چی کور و کچله از این طرف و اون طرف به اسم قوم و خویش خودشون رو می چپونن تو دو وجب اتاق اجاره ای که روی دل داغ دیده ی من که بلانسبت زن تو هستم آب خنک بپاشن، همون بهتر که زنده هستی...
    همینطوری که داشت با خودش کل کل می کرد رسید به بیمارستان و یکراست رفت تو بخشی که مریضای ایزوله خوابیده بودن، محشر کبرایی بود که جای سوزن انداختن نبود، هر چی دکتر و پرستار بود دور آقا ماشاالله جمع شده بودن تا بفهمند آقا ماشاالله چی چی تو دنیا جا گذاشته که برگشته با خودش به اون دنیا ببره! چند تا خبرنگار عاقبت به شر هم اومده بودن که از چند و چون ماجرا سردربیارن، همین که چشم ننه ی غضنفر به آقا ماشاالله افتاد خود به خود اشکش سرازیر شد، یکی از دکترا که متوجه اومدن ننه ی غضنفر شده بود از آقا ماشاالله پرسید این خانم رو میشناسی؟
    آقا ماشاالله گفت: مگه میشه بعد سی سال نشناسمش، همین دیروز بود که منو فرستاد دنبال خرید سیب زمینی!
    ننه ی غضنفر یهویی شستش خبردار شد که ای دل غافل بسته زبون راست میگه، دوازده سال پیش بود که فرستادمش دنبال خرید سیب زمینی، وقتی آقا ماشاالله رو از زیر ماشین بیرون کشیدن سیب زمینی ها خونین و مالین شده بود. رو کرد به آقای دکتر و گفت راست می گه آقای دکتر من گردن شکسته با قهر و توپ و تشر فرستاده بودمش دنبال خرید سیب زمینی!
    آقا ماشاالله رو کرد به ننه ی غضنفر و گفت: سیب زمینی ها چی شد؟ ننه ی غضنفر که حسابی قاطی کرده بود، چشماشو بست و دهنش رو باز کرد و گفت: آقاماشاالله ی بی وفا، دوازده سال تو این دنیا نبودی، حالو که برگشتی به جای این که از زن و بچه ی خودت سراغ بگیری، که چها دیدند و چها شنیدند، احوال سیب زمینی رو می پرسی؟
    آقا ماشاالله گفت: چرا بهتون ناروا میزنی زن؟ کدوم دوازده سال؟ من همین دیروز رفتم سیب زمینی بخرم!
    ننه ی غضنفر گفت: همین فردا که بابت دوازده سال رو به قبله خوابیدن پول تخت و دار و دوا پرداختی حالیت میشه که کی راست میگه؟ همون سیب زمینی که 12 سال پیش کیلویی دو هزار تومن بود حالو بیست هزار تومن هم نمیدن.
    توی همین هاگیر و واگیر پسر آقا ماشاالله و دخترش چیش گریون و دل بریون خودشون رو رسوندن به بیمارستان و چند صد نفر هم دنبال خودشون راه انداخته بودن و سر و صدایی به پا شد و همه می گفتن که آقاماشاالله نظر کرده بوده و کسی خبر نداشته و با همین زمزمه ها بخش ایزوله پر شد از آدم هایی که هر کدوم تکه ای از لباس آقاماشاالله رو جر می دادن و برای رفع قضا و بلا با خودشون میبردن و دست آخر هم آقا ماشاالله رولخت و عور بلند کردن و با خودشون بردن و از هیچ کسی هم کاری ساخته نبود . با همین نام و نشون و حقه ای که پسر آقا ماشاالله سوار کرده بود ، جلو چشم حیرون دکترا و پرستارا آقا ماشاالله بی چک و چونه مفت و مجانی از بیمارستان مرخص شد. ننه ی غضنفر که نمی تونست جلو اشک خوشحالی خودشو بگیره می گفت: خدا از سرت نگذره آقا ماشاالله، مرد حسابی تو که نظر کرده بودی و خدا از تو حرف شنوی داشت و این همه کشف و کرامات داشتی چرا پنجاه سال به ما شکنجه دادی و همه رو چرزوندی؟!

    شماره روزنامه:7433
    این مورد را ارزیابی کنید
    (1 رای)
    آخرین ویرایش در دوشنبه, 16 اسفند 1400

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
    از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
    در غیر این صورت، «عصر مردم» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    آرشیو روزنامه

    Ad Sidebar
    Ad Sidebar-3