جوان باشی و پرشور با قدرتی که بتوانی در خواب و بیداری فرمان بچرخانی و طول جادههای بینهایت در رفت و برگشت را طی کنی بیآنکه تو را ایستادنی باشد مگر بایستد این چند تن آهن روندهای که میبلعد خون تجزیه شده ماهیان را در گرمای چند صد درجه و میچرخاند چرخههای دایرهای را به سرعت، چنانکه ترساند کوچکترهای در مسیر را و تو از آن بالا چنان درهم فشرده میشوی که راننده کامیون هستی با خوی و خصلت دیگر رانندگان این چنینی که اگر توانسته باشی از آن بلایای در راه و بیراه خود را حفظ کنی آن وقت لوطیمنشی هستی که دستت یاری دهنده دیگری هم میشود وقتی دیگری در کنار جاده ایستاده و دستش به جائی نمیرسد.
و اگر تو به این عشق پای بر گاز نمیفشردی و مدام چشمت به پیشرانها نمیبود کدام آب و غذا و نان به مقصد میرسید. ما که به این مهم اندیشه نکردهایم وقتی نانی گرم از دل تنور بیرون میآید و گرسنگیمان را موقتا پایانی است!
و اگر به تجربه هر آنچه در دسترس است عنایتی باشد که از کدام مبدا جابهجا شده تا به این مقصد رسیده است. آن وقت چهره آفتابزده قهوهای مایل به زرد تو را که از جوانی به شکستگی پیری زودرس رسیده است در مقابل میداشتیم اما افسوس که ما به چنین تصوراتی عادت نداریم و مصرف کنندهای بیش نیستیم، حال آب باشد یا نان. کالا باشد یا حجم سنگین جابهجاییها و اگر تو نبودی تا این لندههور را جابهجا کنی و در سفر تو را حضری برای دیدار خانواده نباشد چون پیوسته میرانی و فراموش میکنی که هستی آن وقت مسافتهای طولانی در جابهجاییها از یاد نمیرفتند و انتظار دسترسیهای آسان بسیار طولانی میشد.
راستی تو کیستی؟ از مایی یا از جنس کالاهای آمده از آن مرزهای دور و دورتر که در کنار اسکلهها انتظاری طولانی را نفس میکشی تا نوبتی به تو رسد اگر چهار و چند چرخههای سنگینت مجال حرکت یابند؟
حالا صدایت درآمده است نه از آن عمری که در این سیر و سفرها سپری کردی و نه آنکه بهای جوانیت را به نشستن در پشت فرمان کندآهن رونده خرج کردی و نه آنکه خسته شده باشی از این رفت و آمدهای پراضطرار بل برای ادامه راهی که میگویی پرهزینه شده است و طاقتت به طاق آمده از آنچه روی داده و میدهد اعتراض داری.
و من اینک تو را مقابل خود دارم با آن حجم سنگین جابهجاییها و چشمانی که عادت کردهاند روی هم نمانند و بسته نشوند حتی وقتی خواب خستگیها غلبه میکند پذیرای تو استکان چایی است و شاید آب نه چندان گوارایی و همتی که باید یا شاید بتوانی شبانه تا صبح علیالطلوع برانی و برسانی نفتی، گازی، آرد گندمی، آبی، مواد اولیهای، سازههایی و یا اتومبیلهایی که ادامه حیات شهر و روستا به آنها وابسته است و چه طولانی مینماید صبری این چنین که اگر میدانستیم این خدمات که به عادت درآمدهاند آن وقت تو را و شماها را و بیشتر کسان راننده کامیونها را معزز میداشتیم و روزی هم به نام شما در تقویم ثبت میکردیم تا فرزندانتان بدانند که هستید؟ و چگونهاید؟ و در خیال که نه در واقع عمر عزیز را به بهای چه دستاوردی میگذرانید و پس از پایان دستی که دیگر نمیچرخاند فرمان را و پایی که استوار بوده روی گاز و ترمز و بعداً نه! و تنی که خستگی را از یاد برده و رونده آهنین باز ایستاده در بازنشستگی، کدام دستی حامی است و کدام درآمدی تأمین کننده نیازهای دوران پیری است اگر بمانید در پیری و شما در جوانی به تصادف ناگواری عمرتان تمام نشود.
ای کاش میشد شما را در فیلمها، سریالها، داستانها ببینیم و از زبانتان بشنویم که در این مسیرها چه دیدید؟ چه کردید؟ و چه رنجهایی را تحمل نمودید.
افسوس که ما همه فراموشکار شدهایم و حالمان هدف است اگر نفسی برآید، در آینه روزگار فقط خود را میبینیم و نه دیگر کسان را هر چند ماندنمان مدیون بودن شماست.
اما میدانیم که شرایط مملکت در 40 سال تحریمهای جانفرسا شرایط سختی است و همه باید صبور باشیم در حقطلبیمان تا شرایط تغییر کند و زمانه برای ما به گونه دیگری بچرخد.
والسلام