خبرنگاری از حسن سابقه اش چنین تعریف کرد که مدیر مسئولش به او سفارش کرده برود گزارشی از وضعیت فلان اداره بیاورد که در آن نقاط ضعف را گنده کنیم و فلان مشکلمان را حل نماییم و او نپذیرفته و به روزنامه دیگر نقل مکان کرده است. از این دست هدف های دکانی در بعضی از روزنامه های محلی که هر چند وقتی دست به انتقادهای تند و تیز و گیر دادن به فلان و بهمان اداره می زنند می توان حکایت زیرپوستی مدیرمسئول را خواند.
بین روزنامه های محلی و حتی کشوری چندان رقابتی در انعکاس اخبار مهم دیده نمی شود. چنین پیداست که کلا روزنامه ها در انعکاس اخبار از رادیو، تلویزیون و سایر رسانه های مجازی به علت زمانی که برای چاپ صرف می شود عقب می افتند و مخاطبان بیشتر از روزنامه ها یا به تحلیل وقایع و رویدادها و یا به محتوای یادداشت ها و سرمقاله ها توجه دارند و کسانی هم به دنبال کسب خبر از چاپ آگهی های دولتی هستند.
تنها رقابتی که بین روزنامه های محلی در جریان است سهم خواهی بیشتر از آگهی های ثبتی است که به هر وسیله ای بعضی ها با توصیه و فشار به ادارات کل فرهنگ و ارشاد به آن دست می زنند و تا آنجا پیش می روند که دفتر روزنامه را از استانی به استانی دیگر از جمله فارس انتقال می دهند به این امید که آگهی های ثبتی بیشتری سهمشان شود و بتوانند هزینه های چاپ و جاری را تأمین نمایند. از این روست که شیراز با بیش از 12 روزنامه مواجه شده است و آگهی های ثبتی مانند گوشت قربانی بین این تعداد تقسیم می شود و به هر میزان که به تعداد اشتراک ها اضافه شود و یا تیراژ روزنامه ها افزایش یابد ضرر بیشتری متوجه روزنامه نگاران است زیرا هزینه فعلی کاغذ روزنامه تقریبا 2 برابر هزینه فروش هر نسخه است.
پس طبیعی است که هیچ مدیر عاقل روزنامه محلی و خصوصی به دنبال افزایش تیراژ نباشد حتی اگر مخاطبان بسیاری داشته باشد.
نکته مهم تر آنکه نگاه مسئولان و متولیان فرهنگ و حتی مسئولان ادارات به روزنامه نگاهی مساوی است که مبادا دل یکی بشکند. این مسئله را می توان حتی در اهداء کارت های بانکی به خبرنگاران مشاهده نمود و بالاتر آنکه هیچ کس به خاطر تلاش بیشتر و کسب محتوای قوی تر تشویق نمی شود. نگاه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در امتیازبندی روزنامه ها هم نگاه کمی است و نه کیفی. یعنی فقط تعداد مقالات، یادداشت ها، کاریکاتورها، گزارش ها، مصاحبه ها و تیترهای اختصاصی را شمارش می کنند و نمره می دهند، کاری به محتوای آن ندارند چون فرصت خواندن ندارند و دبیرخانه ای هم در طول سال برای این موضوع مهم رقابتی، تعیین نشده است.
به نظر می رسد روزنامه نگاری برای آنان که خارج از گود ایستاده و می گویند لنگش کن همانند کوه یخ است که از دور فقط نوک آن دیده می شود و از عمق آن بی خبرند. زیرا برای چاپ یک روزنامه 12 یا 8 صفحه ای حداقل 18 نفر آدم حرفه ای حقوق بگیر ثابت در مکان مناسبی لازم است و چاپخانه ای که تعهد کند روزنامه را با تخفیف در شبانگاه چاپ نماید و رأس ساعت 4 یا 5 صبح تحویل دهد تا آماده توزیع شود. برای توزیع روزنامه در شهر شیراز حداقل 10 نفر موزع قبراق موتوری صبح سحرخیز لازم است تا با هر تیراژ کم یا زیادی که هزینه چاپ، کاغذ، حقوق و مزایا و بیمه و آب و برق و گاز و تلفن و اینترنت و چندین و چند کوفت و زهرمار دیگر باید تأمین شود تا یک روزنامه بتواند بماند و روی کیوسک های مطبوعاتی اگر قبول کنند بنشیند که شاید عابری از سر عادت نسخه ای از آن را بخرد و یا اداره و سازمان و شهرداری های بی مَن و اذی مشترک شوند و پول آن را بعد از یکی دو سال تقاضا و رفت و آمد خرد خرد بپردازند.
حالا تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. بعضی از منتقدان که خود زمانی دستی از این دست بر آتش داشته اند انتظار دارند روزنامه های محلی شق القمر کنند. مثلا بنویسند فلان نماینده اقوام خود را در فلان شورا دخالت داده است که برای رفع اتهام 6 ماه دویدیم تا دادگاه حکمی بر علیه ما صادر نکند. و یا اینکه در طول سی سال روزنامه نگاری در همین جریده ناقابل 29 بار به دادگاه احضار شده ایم بی آنکه جرمی بر علیه ما ثابت شود.
منتقدان به خوبی می دانند که اگر تمامی کلمات هم آتشین باشند مخاطبان عادی چندان رغبتی به روزنامه خوانی ندارند گویی از این نشریات چیزی عایدشان نشده است.
بازار فضاهای مجازی که رایگان به هر لحظه و ساعت میسر است چنان داغ است که حتی در آنجا هم خبرها خوانده نمی شوند. در یک تلفن دستی آنقدر عکس و مطلب و جوک برای سرگرمی هست که کمتر کسی به دنبال خبر یا تحلیل باشد.
اگر روزنامه ای می خواهد خواننده داشته باشد حداقل باید یک شبکه تلویزیونی تمام وقت در اختیار بگیرد و آزادانه هر آنچه خواست منتشر کند. کاری که امروز در بسیاری از کشورها معمول است و خبرها را همراه با خوراک های جذاب به خورد مردم می دهند.
با این وصف می توان چند روزنامه محلی را کنار هم گذاشت و اختلافات کمی و کیفی را ملاحظه کرد و دانست که برای تهیه یک گزارش محله ای و یا مصاحبه با شخصیت کلیدی چه میزان هزینه رفت و آمد صرف می شود و دست آخر چه بسا طرف مصاحبه شونده دست به سانسور بزند و یا بعد از چاپ بگوید فلان مطلب را من نگفته ام و برداشت خبرنگار بوده است!
چه بگویم از آنچه سی سال در این روزنامه بر ما رفت است جز آنکه افتخاری است نوشتن برای مردمی که هنوز به خواندن چندان رغبتی ندارند و آنقدر گرفتاری دارند که حوصله روزنامه خوانی نداشته باشند. اخیرا یکی از نمایندگان اسبق فارس سری به روزنامه زد و تقاضای آرشیو داشت. بعد از چند ساعت متوالی که دل مشغول مطالعه بود و روزنامه ها را ورق می زد گفت: آقای عسلی این آرشیوها تاریخ این کشورند و اگر یک نفر پژوهشگر بخواهد چندین کتاب در موضوع شعر، داستان و تاریخ پیرامون روند امور جاری فارس و ایران تهیه کند باید سری به این آرشیوها بزند...
آیا همین میزان حاصل سی سال روزنامه نگاری در شرایط سختی که همه می دانیم کافی نیست؟
والسلام