وارد حساب کاربری خود شوید

نام کاربر *
کلمه عبور *
مرا به خاطر بسپار

ایجاد یک حساب کاربری

فیلدها با ستاره (*) مشخص شده اند مورد نیاز است.
نام *
نام کاربر *
کلمه عبور *
تائید رمز عبور *
پست الکترونیک *
تأیید ایمیل *
کپچا *
Reload Captcha

    هلدينگ از هم پاشيده

    توسط اسماعیل عسلی 29 شهریور 1399 522 0
    یادداشت طنز سردبير اسماعیل عسلی 31 شهریور 1399هلدينگ از هم پاشيده

    فخرالنساء با کشيدن پاشنه ي کفش جيري مشکي رنگش ، قرص و قايم راه بورس اوراق بهادار را با گام هاي بلند در پيش گرفت تا اين که سر کوچه رسيد به آبجي بيگم که با قمر خانم گرم گرفته بودند و در باره ي خاصيت شنبليله يکي به دو مي کردن . با نگاهي لبريز از توپ و تشر از کنارشون رد شد و شتاب گرفت . قمر خانم که پا به راه تر بود پا گذاشت روي چادر فخرالنساء همچي که چيزي نمونده بود سکندري بخوره ، فخرالنساء سرش رو چرخوند و گفت : چه کار به خير و شر من داري کانون شرارت ؟ قمر خانم گفت : کو سلامت ؟ کجا ميري خانم خانوما ؟ فخرالنساء گفت : تو سر پيازي يا ته پياز ؟ دارم ميرم بورس اوراق بهادار ! قمر خانم نتونست جلو خنده ي خودش رو بگيره با تعجب گفت : بورس اوراق بهادار که جاي امثال من و تو نيس ، بيا بريم که مش باقر سبزي فروش شنبليله آورده ، هر کدوم چند کيلو بگيريم بعدش هم بريم خونه ي آبجي بيگم دور هم بشينيم پاکش کنيم وپهن کنيم رو پشت بون خشک بشه که ديگه نه همچي آفتابي در کاره و نه همچي شنبليله اي به اين زودي ها پا ميده! فخرالنساء گفت : مگه نمي دوني اين روزا از بچه اي که هنوز به دنيا نيومده تا پير و پاتالي که پاش لب گوره همه اهل برو بيا به بورس اوراق بهادار شدن ، همه شدن سرمايه دار . قمرخانم گفت : حالا چي چيش به تو ، تو اونجا چه کار داري ؟ فخر النساء گفت : ميخوام برم سهام مغازه ي دولچه دوزي آميزيحيي رو بگذارم تو بورس بلکه چند تا مشتري پيدا بشه ، آب تو پوست بچه هام بيفته ، دست به کار بشن براي ازدواج ، دق مرگ شدم از بس نوه ي اين و اون رو بغل کردم ! قمر خانم رو کرد به آبجي بيگم که با نگاه عاقل اندر سفيه به قد و بالاي فخرالنساء خيره شده بود و گفت : مغازه ي آميز يحيي گور داره که کفن داشته باشه ؟ همه پا گذاشتن به دو ، لاک پشت هم مي پره ! مي شنوي آبجي بيگم ! ميخواد بره سهام مغازه ي دولچه دوزي آميزيحيي رو بگذاره تو بورس ! زن حسابي مگه مغازه ي آميز يحيي کارخونه روغن نباتي نرگس شيرازه ؟ اين مغازه بي صاحاب که بعد از اون خدابيامرز درش تخته شد و يک وجب خاک نشسته روي در و پيکرش که توي بورس راه نميدن ! فخرالنساء گفت : بنده ي خدا وقتي سهام کارخونه اي که هنوز کلنگش زمين نخورده و ساخته نشده تو بورس فروش رفته و سهامدارها سود هم بردن چطوري سهام مغازه ي دولچه دوزي آميزيحيي که پنجاه سال آزگار سوزن به چرم گاو و گوسفند فرو کرده رو زمين ميمونه ؟
    اينجا بود که شست قمرخانم و آبجي بيگم خبر دار شد که اي دل غافل ما کجا هستيم فخرالنساء کجا ؟ آبجي بيگم دو قدم برداشت و نزديک شد به فخر النساء و گفت : راستي راستي ميخواي بري تو بورس اوراق بهادار و براي مغازه ي آميزيحيي آستين بالا بزني ؟ فخرالنساء گفت : چرا که نه ؟ مگه من اينجوري ام ( و دستش رو کج کرد ) !!
    آبجي بيگم رفت تو فکر و گفت : خوب اگه اينجوريه من هم ميتونم روي مغازه ي نمد مالي اوستا غفار حساب باز کنم . قمر خانم هم گفت : من هم يک چرخ خياطي سينگر دارم که تا بيست سال پيش روزي پنجاه تا دستگيره مي دوخت ، چرا همچي سرمايه ي ارزشمندي گوشه ي انباري خاک بخوره و تبديل بشه به پناهگاه بچه گربه هاي کتک خورده ي ناصر کفترباز ؟! با هم بريم بورس اوراق بهادار بگيم حالا که تالان تالانه سرمايه ي ما هم دم دالانه و با هم راه افتادن و يادشون رفت که داشتن ميرفتن شنبليله بگيرن ! فخرالنساء از اين که مقصد خودش رو لو داده بود کور و پشيمون پيش خودش بلغور مي کرد که اگه رئيس اداره ي بورس بگه اولويت با مغازه ي نمد مالي اوستا غفاره ، چه خاکي تو سرش بکنه ؟! قمر خانم که بو برده بود فخرالنساء دو دل شده و با شک و ترديد راه گز مي کنه گفت : اين روزا روز فرصت هاي طلاييه ، از کجا معلوم شايد گفتن برين هلدينگ تشکيل بدين ! آبجي بيگم گفت ؟ هلدينگ ديگه چه صيغه اي هست ؟ قمرخانم گفت : وقتي چند نفر صاحب کارخونه دست به دست هم ميدن و چند تا شرکت شريک ميشن بهش ميگن هلدينگ ! يکباره فخرالنساء گفت اگه شريک خوب بود خدا براي خودش مي گرفت من اهل شراکت و اين جور قرتي بازي ها نيستم . ميخواي چرخ خياطي لکنته ي خودتو با مغازه ي دولچه دوزي آميزيحيي گره بزني که فردا پس فردا آه و ناله ي چند تا بچه يتيم پشت سرم راه بيفته که دارو ندار بابامون به يغما رفت ! نه عزيزم شما ميخواين با ريختن چند تا نخود ناپز تو آشي که من دو روزه دارم به هم ميزنم شريک
    بشين؟! برين دنبال يک گوش دراز درست و حسابي ؛ من به اين سادگي خر نميشم ! قمر خانم گفت : خوبه خوبه ، دمت رو بالا نگير ، اسم هلدينگ آوردم هوايي شدي ؟ بنده ي خدا امروز اگه رييس اداره بورس از متراژ مغازه ي آميز يحيي پرسيد ، ميخواي بگي 6 متر ؟ بورس که جاي صنار سه شاهي نيس ! بيا با هم باشيم تا توپ درکنيم ! خيلي خوش باوري ، کارخونه ي آزمايش مرودشت که يي وقتي هزارتا کور و کچل دور وبرش نون ميخوردن و يک شهرستان کنارش قد کشيد ، حالا تو بورس راه نميدن و تبديل شده به لونه ي مار و مور، اون وقت تو دنبال جا انداختن مغازه ي 6 متري آميزيحيي تو بورس هستي ؟ فخرالنساء گفت : تا چشمت کور ، اصلا کي به شما گفته دنبال سر من راه بيفتين ؟ تو اين شرايط پروتکلي يه مشت ناقلاي ناقل کرونا چسبيدين به من که چي بشه ؟ ميخواين خونه نشين بشم و از هستي ساقطم کنين ، مگه من تو اين وضعيت شير تو شير دارويي پول راه گم کرده دارم که خرج دوا و درمون کنم ؟!
    اينجا بود که هلدينگ قمرخانم ، فخرالنساء و آبجي بيگم تشکيل نشده از هم پاشيد و هر کسي رفت به راه خودش و قمر خانم به فخر النساء گفت : بيخود نيست که ميگن استان فارس از نظر شفافيت اقتصادي رتبه ي آخر کشوره و نميگذارن سرمايه دار جون بگيره ، بفرما اينهم شاهد صادق ! با اين خط و نشون و اين روز و روزگار اگه فارس کمر راست کرد من ميرم سرخاب سفيداب صورتم پاک مي کنم و به جاش ريش ميگذارم ! اصلا ميدوني چيه ؟ اين فخرالنساء اگه بهش رو بدي فردا ميگه من بودم که سم کردم تو پاکت فرستيدم براي ترامپ که سقط بشه يا من ميخوام برم پيش محمود عباس رئيس تشکيلات خودگردان و ازش بخوام تا از فلسطيني ها نظر خواهي کنه ببينيم اونا ميخوان چه کساني براشون دل بسوزونن ؟!! در حالي که محمود عباس ننه مرده همين الان هم پاش تو پوست گردو گيرکرده و عربستان و امارات دنبال جانشين هستند تا مثل ياسرعرفات بفرستنش به عالم ملکوت !
    آبجي بيگم گفت : قمر خانم ! چرا آسمون ريسمون سر هم ميکني ما چکارمون به ترامپ و محمود عباس ؟ بيخودي شپش انداختي تو قباي من که بيا با فخرالنساء هلدينگ تشکيل بديم ، حالا هم که مثل وروره ي جادو موضوع توطئه قتل ترامپ و همه پرسي از فلسطيني ها رو علم کردي ، بنده ي خدا ما که اندازه ي اين حرفها نيستيم !
    فخرالنساء کي گفت تو دنبال مرگ موش هستي يا بايد از فلسطيني ها نظر خواهي بشه ؟ خدا ذليلت کنه که از کاه کوه ميسازي و براي صغير و کبير دستک و دمبک درست ميکني ! اصلا ميدوني چيه ؟ من امروز نميخوام شنبليله بخرم ، شوهرت يه چيزي ميدونست که سه طلاقت کرد ، برو پي کارت !!

    این مورد را ارزیابی کنید
    (1 رای)
    آخرین ویرایش در یکشنبه, 30 شهریور 1399

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
    از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
    در غیر این صورت، «عصر مردم» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    آرشیو روزنامه

    Ad Sidebar
    Ad Sidebar-3