و باز در آیینه نمایان شدی چنانکه روح عشق، تجلی نمازت را به روان بازماندگان گره زد و جمعی بیش از تصور دشمنان در کنار خاکت گرد آمدند به نیت قدرشناسی از آن جهادی که داشتی و کس نداشت جز آنان که گام به گام با تو آمدند و رفتند.
دشمنان که از سایه ات واهمه داشتند چندان موشک های گران رها کردند تا در صحراهای بی نام و نشان شکارت کنند اما کارگر نیفتاد و تو ماندی و در هر پسینگاه نماز خواندی و نیاز آوردی نه به غیر چنانکه کس ندانست.
بودنت در گذر زمانی بس غریب ناشناخته ماند و چون به شناخت آمدی چه ایثارهایی که در قلب آدم ها آینه شدند و چه بارش های مهری که از آسمان نگاهت فرود آمدند زیرا در شکار زمان چه بس مهارت ها که داشتی تا در برابر ستمگری ها دست هایت به پرواز درآیند و آن شدی که باید و آن شد که شایسته تو بود.
گفتند: تو را در پروازی به هنگام فرود، زدند همان قمارباز کذایی که توان دیدنت را نداشت و همه شب در میانه بمب ها و موشک ها گرده عوض می کرد و چون این چنین شد هر قطره خونت پروازی با پیامی از سرشوق و چنان تکثیر شدی که دشمن ندانست چه کند اما خواب ناخوش ستمگران در حصار قدس چنان سنگین بود که روز از شب نشناختند.
وقتی از زمین و هوا بر سرشان آوار شدی چشم گشودند و دیگر دیر شده بود. دست-پرورده هایت عیش ظالمان را با تهاجمی ناباورانه به هم زدند و طوفانی چنان سهمگین برپا کردند که هنوزاهنوز ترس و تعجب آن روان دولتمردان آمریکا و اسرائیل را آزار می دهد چنانکه دستمایه های دروغین حقوق بشر را چاشنی بمب های آنچنانی کردند با آن باور که نسل فلسطینیان را از زمین و زمان می زدائیم. اما اینچنین نشد. بل بسیار کودکان و زنان بی گناه به خاک و خون کشیده شدند و دولت های مدعی دموکراسی، دشنه پنهان دیکتاتوری شان بر هوا شد و چشم جهانیان در تصاویر خونباران گشوده گشت تا از میخانه ها برون آیند و در خیابان ها ستمگران را دشنام باران کنند و آن شد که به باور نیامد چنانکه دشمن صدها کشته را در تابوت های زرورقی به خاک سپرد در سردرگمی که جز بمباران خانه ها اندیشه ای دیگر نداشت.
اینک قریب به سه ماه از آغاز جنگی می گذرد که سهم اندیشه و راه تو در تدارک آن از همه کس بیشتر است برای رهایی سرزمینی که قدسش می خوانند.
ترس مال باختگان از آرامستانی که تو در آن غنوده ای چنان ترسی است که جز با انفجاراتی مهیب در میانه پیروانت آرامشان نمی کند اما غافلند که پرواز آسمانیان آنگونه است که تیر زمینیان بر آنان کارگر نیست. و تو ای سرداری که سر بر دار کردی تا سریر عزت را در پرتو روشنائیت نمایان کنی چه نیک درخشیدی و چه نامی باقی گذاشتی که به هر حمله دشمنی، این ملت بیدارتر می شود و شناسنامه دشمنانش را بازخوانی می کند.
اینک تک تیراندازان مکتب تو در میانه خرابه های به جای مانده در غزه، دشمنان ریز و درشت شکار می کنند و انتقام سخت را به نرمی چونان زهری ناشناخته در شربتی به کام دشمن می ریزند.
فردا و فرداهای دیگر، راویان اخبار چنان تلخ از انتقام خواهند گفت که جنایتکاران را یارای سخن گفتن نباشد. وعده خداوند است: قسم به زمان که خسارت و گمراهی نصیب ناباوران است.
از آن خون هایی که در سرزمین قدس می ریزد جوانه هایی می رویند که هر یک فرماندهی خواهند شد ظلم ستیز، جنگی همیشگی که هیچ صهیونیستی روی آرامش نخواهد دید حتی اگر بایدن ها باشند با آن انبارهای ورم کرده بمب های اتمی و دستاوردهای علمی که بشریت را به سخره گرفته اند و بر آن نام پیشرفت الصاق کرده اند بماند و بمانیم تا ببینیم که چه جهنمی در انتظار جنگ طلبان است.
اما تو سردار دل ها! در نماز عشق چه خواندی
که سالهاست [ناشناخته مانده ای]
و این شحنه های پیر از مرده ات [در هراسند]
والسلام