سرمقاله 20 اردیبهشت 1403 محمد عسلی به بهانه هفته شیراز که همیشه پابرجاست
شیراز شهر عشق
جلوه گاه احساس، زیر آسمان آبی و نورافشانی مهر با نسیم اردیبهشتی که پیام آور باران بهاری است تو را می برد به هوای فضایی درخت آجین که عطر گل غنچه های رنگارنگ مشام جانت را سرمست می کند و روانت را به آرامشی می برد از جنس روضه رضوان که اگر بهشتی این چنین در این کره خاکی باشد به قول مرحوم لطفعلی صورتگر:
«هر باغبان که گل به سوی برزن آورد
شیراز را دوباره به یاد من آورد»
آری شیراز شهر شور و عشق و احساس و دلدادگی در این فصلی که بهارش می خوانیم چه زیباست با رویش گلهای وحشی در دست های بی در و پیکر و آسمان بازی که از هر افق آن تلألو نور و رنگ پیداست و به هر دشت و دمن سبزی رویش بهاران است که جلوه گری می کند و به هر زبان که بخوانیمش شعری است که آن را وصف می کند از دیرباز تا به اکنون که اگر شیراز را از دیوان حافظ و سعدی جدا کنیم گویی نه احساسی و نه شوری و نه زیبایی از آن برون نمی تراود که شیراز خود شعری است در قالب بهترین غزلی که شنیدنی و ماندگار است.
شهری که چهار نبشش راوی زیبائی ها، حماسه ها، میراث های ماندگار و روح ناآرام مردمانی است طبیعت گرا که خدای را در انفاس قدسی اولیاءالله پیوسته به تماشایند و یادآور برای این همه نعمت های خدادادی و مردمانی که به گفته یکی از سیاحان خارجی روی قالی های رنگارنگ راه می روند و شعر می سرایند و به قول حافظ:
«خال رخ هفت کشور است با آن نسیم دلاویز و روایت های کهن در نگاره های ماندگار سنگ نبشته ها که فتح و پیروزی ها و شجاعت و شهامت های بسیار را از هوشمندی فارسیان به چشم جهانیان می کشانند.
گردشگرانی که از اقصی نقاط گیتی به این سرزمین سفر می کنند تا شاهد آتش فشانی عشق و احساساتی باشند که در طبق اخلاص به هر دوران ایران عزیز را معرّفند و زیارتگاه های بسیاری را زائر. چه بنویسم و چه گویم از بزرگان دین و دانش و عرفان و فلسفه و حکمت که چونان گوهر تابناکی در آسمان این شهر به روز و شب می درخشند تا دانشگاهیان و پژوهشگران در مسیر معرفت بخوانند و فهم کنند. قدرت روح پاکیزه از پلشتی ها و حس کنند روح ایمان در حال شدن ملاصدرا و یا غرق شوند در شطحیات شیخ روزبهان در سیر به عالمی دیگر که هر کس را روا نباشد بدان مقام رسیدن و در آن مُقام منزل گزیدن.
و ببینند و بشنوند که:
«ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگ او گرش بوئی...»
چه شود که در اقیانوس حکمت و ادب سعدی، راهروی را مقصدی برای شناوری باشد به قصد صید گوهرهای نایاب که زندگی را توصیفی و تعریفی به بهای عشق ورزیدن و در احساس انسانی بودن به دور از همه تعلقات که آن هم عالم دیگری است.
چنانکه حافظ را بر این عقیده بود که:
«غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است»
شیراز شهر ازاد، فارغ از تعلقات که مردمانش شاد مانند در کنار سبزه زاری، دامنه کوهی، گذرگاه مشجری با نانی و برگ کاهویی و طعمی از سرکه ای و نسیمی دل آویز که عطر وزانش چنان غم از دل بزداید که گویی می توان به قول حافظ: درویش بود و کله پشمین را به صد تاج خسروی معاوضه نکرد و در بند اسارت کسان نیفتاد.
شیراز با روح دینی شاهچراغ که چراغی فراراه راه جویان صراط مستقیم است برای زدودن غم از دل و برون آوردن پای از گل.
چه بنویسم از همه چیز که همه به خوبی، همگان را معرفند از گذشته های دور تا به اینک از ارابه های تمدن ساز دور و دور و دورتر پیمای که یادگاران دوران تمدن ایرانیانند در سرتاسر فارس به هر دوره ای از تاریخ بنایی به یادگار مانده چنانکه جمع میراث های تاریخی را در هر عصر و زمانه ای می توان دید و حال و روز گذشتگان را حس کرد و از عبرت تاریخ نکته ها و روایت های نغز را خواند و نوشت و به تصویر کشید.
و اینک شیراز را یادی است به سالی و به روزی یا هفته ای که حتما نه بل به ساعت ها و لحظه هایی که ما را به هوای آن الفتی است اما
«هوای آسمان آبی شیراز
و
عطر کوچه های نسترن آگین
و آواز پرستوها که از باغ بهارانند
تسلای دل من نیست
مرا با دشت های تشنه پیوندی است
که از شادی تهی
پائیز پائیزند
والسلام