در 15 خرداد 42 من 14 ساله بودم و برادرم حبیب 12 ساله. هر دو در شیراز برای خرید وسائل خیاطی مغازه دائی راهی چهارراه مشیر که به دم کل معروف بود شدیم. در آن زمان سه مشروبفروشی با عنوان اغذیه فروشی در سه نبش چهارراه، شراب و سایر مشروبات الکلی میفروختند که هر سه را کلیمیها اداره میکردند. مغازههای عکاسی، بزازی «پارچهفروشی»، بنگاه شادمانی که عروسیها و مجالس جشن با موسیقی و رقص دختران را به اصطلاح با شادی میچرخاندند و طلافروشان معمولا کلیمیها بودند که مغازهها و بنگاههای آنان در خیابان لطفعلی خان و نزدیک به چهارراه مشیر بود.
روبروی مغازه پرتو درخشان که وسائل خیاطی مانند دکمه، قزن، نخ چرخه، پنبه برای اُپل، مل، متر خیاطی و دیگر خردهریزها میفروخت ایستادیم که همهمه و صداهای جمعی ترسناکی به گوش رسید. مردمی در حدود 200 الی 300 نفر با چوب و شعارهای ضد حکومتی و فریاد یا حسین مغازههای مشروبفروشی را در سر نبش چهارراه مشیر به آتش کشیدند و پرچم سفیدی که روی آن با رنگ قرمز نوشته شده بود یا حسین(ع) را سر چوب بلندی در هوا میچرخاندند. دقایقی چند نگذشت که چند ریو ارتشی پر از سربازان مسلح سر رسیدند و ابتدا تیراندازی هوایی شروع شد و سپس چند نفر تیر خوردند و دیدم که یکی از آنها تیری به شکمش اصابت کرد و خون از زیر شلوارش فوران میکرد. چند نفر او را کشان کشان به درمانگاه خیریهای که ابتدای خیابان قاآنی بود رساندند اما گفته شد شهیدش کردند.
آتش که در مغازه مشروبفروشیها شعلهور شد صدای ترکیدن شیشههای شراب و الکل با صدای تیراندازی سربازان درهم شد و بطریهای مشروب از داخل مغازهها مانند خمپاره به هوا پرتاب میشدند و بعد از ترکیدن به زمین میافتادند.
جمعیت معترض با تیراندازی سربازان پراکنده شدند و در گوشه و کنار خیابان شاهد تخریب و آتشسوزیهایی بودند که تا قبل از رسیدن آتشنشانان و آنچه در مغازهها بود سوخت. من و برادرم از ترس داخل جوی آب درازکش خوابیدیم و بعد از رفتن سربازان و ختم ماجرا این صحنهها را تماشا کردیم. عدهای فرصتطلب وارد مغازههای مشروبفروشی میشدند و شیشههای مشروب به جای مانده بعد از خاموشی آتش را برداشته و پا به فرار میگذاشتند.
کیوسکهای تلفن در سرتاسر خیابان لطفعلی خان تخریب شده بود و قفسههای شیشهای مقابل عکاسخانه که در آن تصاویری از زنان بیحجاب بود را شکسته بودند. از جمله عکاسی شمس.
در سه راه احمدی اول خیابان طالقانی فعلی مغازه رنگفروشی یک بهایی تخریب و قوطیهای رنگ در جوی مقابل مغازه رنگ قرمز را تا صد الی دویست قدم پخش شده بود و صحنههای دلخراشی را شاهد بودیم چون بعد از ختم ماجرا راهی خانه شدیم که در حوالی طاق قند ریزی پشت بازار حاجی بود.
در آن محل انباری از شیشههای پپسی کولا که میگفتند مالک آن بهایی است بود که معترضان آنها را شکسته و به آتش کشیده بودند به نحوی که تا چند روز بعضیها بطریهای سالم را با خود به خانه میبردند و کسی نبود که مانعشان شود. از بزرگترها شنیدیم که آقایان روحانی از جمله مرحوم شهید عبدالحسین دستغیب، مصباحی، آیتا... محلاتی و چند نفر از بازاریان مذهبی و معروف را دستگیر کرده و به تهران بردهاند.
در آن زمان بعضی از مساجد مانند مسجد شمشیرگرها، مسجد آتشیها و مسجد ولیعصر پایگاه مخالفین نظام شاهنشاهی بود و گاه و بیگاه اعلامیههایی از امام راحل در آنجا پخش میشد تا آنجا یکی از معارضان مذهبی به نام اصغر شاپوریان که توانسته بود از داخل کانال کولر مسجد ولیعصر اعلامیه امام را پخش کند بعد از چند روز شناسایی و دستگیر شد و از شکنجه ساواک دست چپ او آسیب دید که وقتی آزاد شده بود در منزل مرحوم عبدالرسول نجات که از دوستانم بود او را ملاقات کردم بعد از چند سال که من در کسوت سربازی بودم و او مصائبی که در زندان بر سرش آمده بود را تعریف میکرد.
اعتراضی که مذهبیها به رژیم داشتند در چند جمله خلاصه میشد. نخست صحبتهای آیتاله خمینی(ره) درخصوص نفوذ بیشرمانه آمریکائیها و میدانداری آنها بود که توانسته بودند حق قضاوت کنسولی را از شاه بگیرند. دوم رواج فرهنگ غرب و بیحیایی در حال ترویجی بود که با باورهای اسلامی تعارض داشت به همین دلیل معترضان نخست مغازههای مشروبفروشی را به آتش کشیدند و بهائیان را که تحت حمایت رژیم بودند تحمل نمیکردند. افشاگری و سخنرانیهای امام خمینی(ره) و حمایت تنی چند از روحانیان شهرها از ایشان موجب خشم رژیم و حساسیت شدید ساواک بود تا آنجا که وقتی مرحوم مهندس بازرگان برای سخنرانی و یا افشاگری به منزل مرحوم عباس کشتکاران میآمد و یا مرحوم شهید مطهری و علامه جعفری به منزل مرحوم حاج حسین نجات برای سخنرانی میآمدند نیروهای ساواک در بین جمعیت برای ارائه گزارش حاضر میشدند.
درست به خاطر دارم در یکی از سخنرانیهای مذهبی، سخنران خطاب به جمعیت گفت: این چه شعر و ترانه ترویج دهنده فحشایی است که از رادیو پخش میشود: «یا مرا به ببر به خونتون یا بیا به خونه ما...» آن زمان ابعاد سیاسی اعتراضات بیشتر جنبه مذهبی و شرافتی و اخلاقی داشت. اکثر سخنرانان در مساجد روی اینگونه مسائل مردم را آگاه میکردند. با قیام 15 خرداد اعتراضات جنبه سیاسی قویتری به خود گرفت و رسما شاه و رژیم را زیر سئوال برد و او را شایسته رهبری ایران نمیدانستند.
دوره خفقان نظام ستمشاهی از 15 خرداد 42 تا سال 57 به مدت 15 سال بیشتر ادامه یافت و نام ساواک تن هر معترضی را میلرزاند. در سال 53 که من راهی دانشگاه تهران شدم یکی از استادان گفت: کتاب قراردادهای اجتماعی ژان ژاک روسو را خریداری و مطالعه کنم و درخصوص نظامهای حکومتی مقالهای بنویسم. آن کتاب را از کتابفروشی طهوری مقابل دانشگاه تهران در لابلای کتابهای انبار شده در زیر زمین یافتم و با خود به دانشگاه بردم. یکی از دانشجویان سال چهارمی وقتی آن را در دست من دید گفت: فورا آن را پنهان کن که اگر ساواکیها دیدند سه سال زندانی دارد. گفتم چرا؟ گفت چون در آن رژیم سلطنتی نقد شده و مطلوب نظام شاهنشاهی نیست. گفتم: استاد آشوری گفته بخرم و مطالعه کنم. گفت: این کتابی که تو خریدهای ترجمه زیرکزاده وزیر مرحوم محمد مصدق است که سانسور نشده برو کتاب سانسور شده یا ترجمه دیگری را بخر.
ذکر اینگونه خاطرات بیشتر در حوصله این نوشتار نیست و این یادها را به مناسبت قلمی کردم تا که را خوش یا ناخوش آید.
والسلام