یک: جهان آبستن حوادث ناگواری است، قوانین بینالمللی ضمانت اجرائی خود را از دست داده و آمریکا یک طرفه آن را نقض میکند. دادگاه بینالمللی لاهه را تحریم میکند و رأی عادلانه و شجاعانه آن را نادیده میگیرد، استقلال کشورها را برنمیتابد و قدرت تسلیحاتی خود را وسیله تهدید و ترعیب قرار میدهد.
رقابت و اختلاف بین دو حزب جمهوری خواه و دمکرات کار را به جایی رسانده که ترامپ، اقدامات و تصمیمات سیاسی و اقتصادی جو بایدن را نقض میکند و چرخش 180 درجه ای در سیاست خارجی را کلید زده است.
گویی با همه دنیا سر جنگ دارد. روش ترومن رئیس جمهور اسبق آمریکا که میگفت: «آهسته برو اما جانب احتیاط، چماق را پشت سر داشته باش. دیگر هویجی در کار نیست.» آمریکا آنقدر محتاج ترمیم ناترازیهای اقتصادی است که از همه کشورها حتی متحدان خود باجخواهی میکند. فوارهای که بیشتر بلند شده است، در حال سرنگونی است. اعتبار سیاسی آمریکا در افکار عمومی مردم جهان فرو پاشیده و کوتولههای سیاسی به جای تفکر خلاق دست به اسلحه بردهاند. ماسکها از چهرهها برداشته شده و آن روی خبیث و زشت دولتمردان آمریکا آشکار شده است. در مقابل دوربینهای خبرنگاران، سرزمینهای مستقل با فرمان ترامپ سهم آمریکا و اسرائیل میشوند و نظام جهانی در چنبره آنارشیسم ویرانگر در چهارراه چه کنم گرفتار شده است.
دیوار بیاعتمادی بین قدرتهای بزرگ روز به روز بلندتر میشود و هر دولتی دست بر کلاه خود دارد تا آنجا که رقابتهای اقتصادی سنگ محک، دشمنیها و اختلافات آمریکا، چین و اتحادیه اروپاست.
دو: نظام سنتی خانواده از هم گسسته است و جمعیت پیر دولتها را به مهاجرپذیری مجبور کرده است. اختلاف فاز فرهنگی و تربیتی چالشها و تنشهایی را سبب شده که نشانههای آن پدیدار گشته است و تابآوری مردم را برای پذیرش چنین چالشهایی به نقطه جوش رسانده است تا آنجا که حزب دست راست افراطی در آلمان توانسته است پیشروی کند. یعنی بازگشت به گذشتهای که حاصل آن جنگ جهانی دوم بود.
تروریسم دولتی، پیدا و پنهان دستمایه اعمال زور، قدرت و باجخواهی دولتهای تمامیتخواهی چون آمریکا شدهاند و امنیت در هیچ جای جهان امروز تضمین شده نیست.
اندیشمندان سیاسی و ظریفاندیشان جامعهشناس در خدمت پول، شهرت و منصب یا دیگر قدرتهای حریص و جهانخوارند.
تصویرهایی از بردهداری مدرن روز به روز شفافتر، از آینههای رسانهای دیده میشوند و صف داوطلبان اسارت در چنگال ماشینیسم طولانیتر شدهاند.
هوش مصنوعی آخرین میخ به تابوت توانایی انسان است که به دست خود مسلوبالاراده شده است و تبدیل شده به مهره چشم و گوش بستهای که باید در کناری بنشیند و به فرامین ماشین گوش دهد که چه کند و چه نکند. انسان خلاق حریص علماموزی و بازمانده از خدا از درون تهی و از بیرون رنجور مینماید در سراشیبی سقوطی که دوران لوط را به یاد میآورد.
سه: دینگریزی و اخلاقستیزی و توسل به معیارهای علت و معلولی مادیات، انسان قرن بیست و یکم را چنان تنها و بیکس پرورانده که در فاصله دو متری همسایگی هیچ یک از ساکنان ارتباطی با یکدیگر ندارند، گویی از هم گریزان شده و حتی فرصت یک سلام هم از یکدیگر دریغ میکنند.
اگر به قول سعدی:
«علم آدمیت است و جوانمردی و ادب
ورنه ددی به صورت انسان مصوری...»
امروز فاصله علم با آدمیت و جوانمردی و ادب فاصله دد با انسان است و چون دانشی از حرص کسب میشود دزدی با چراغ را برای گزیدن کالای بیشتری میپروراند چنانکه میبینیم چگونه با دانش نرمافزاری میلیاردها پول از حسابها ربوده میشوند.
حرف آخر: انسان گسسته عنان و خجسته وجود با این تضاد شخصیتی جز آنکه بر خاکستر شهرهای سوخته بنشیند و حسرت شرایط از دست رفته را بخورد آیا عقوبتی دیگر در انتظارش هست؟
پاسخ این سئوال را تاریخ از فروپاشیدگی امپراطوریهای بزرگ و عدم ثبات قدرتهای شاهان تاریخ داده است. اگر رویکردی به گذشته داشته باشیم و از آنچه اتفاق افتاده است عبرت بگیریم.
به قول خاقانی: «هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان
ایوان مدائن را آئینه عبرت دان
والسلام