میبینم که حرف زیاد میزنیم نه در مقابل بل در پشت سر و اگر مخاطب ما سر برسد صد و هشتاد درجه تغییر موضع میدهیم. این هم یک عادت است، عقده خالی کردن و به تعبیر قدیمیها، زبان را بادبزن جگر کردن برخلاف حافظ که میگفت:
«من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مُهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم...»
در خانه، در خیابان، در اداره و در هر جا که باشیم اگر مخاطبی بیابیم زبان به بیان میگشائیم و از درد دل فراتر میرویم. صغری و کبری میچینیم، محکوم میکنیم، حکم صادر میکنیم و به مجازات میرسانیم و چون آرام شدیم برای آنکه از دست رفته است دل میسوزانیم. این عادت نشانهای از بیکاری است یا بیبرنامگی. راستی ما چگونه تربیت شدهایم؟
از این موضوع که بگذریم ما چندان قانونمند نیستیم. حق یکدیگر را رعایت نمیکنیم. در پشت فرمان اتومبیل مثل یک میوه تب زود رسیدن داریم. حس نارضایتی را به همه تعمیم میدهیم. عصبی هستیم. دلمان میخواهد یقه یکی را بگیریم و حسابی کتکش بزنیم. شاید انرژیهای اضافی ما، راه آزاد شدن میطلبند. از خانه تا اداره و خیابان و بالعکس. به جای ما اتومبیل راه میرود و میدود و وقتی به محل کار و یا به خانه میرسیم روی صندلی مینشینیم، به در و دیوار و اسباب و اثاثیه نگاه میکنیم و اگر از خستگی خوابمان نبرد به حرکت امواج در جعبه جادویی تلویزیون نگاه میکنیم و مَجاز را حقیقت تصور میکنیم. حالا دیگر خود را و دیگران را فراموش کردهایم.
در صفهای طولانی درخواستهای اداری و خیابانی میایستیم و میبینیم که چگونه حقمان ضایع میشود. اما اعتراضی نداریم. صبوری میکنیم ولی در پشت چراغ قرمز عجله داریم. صبور نیستیم. گران میخریم ولی گرانفروشان را معترض نیستیم. میوهفروش را به دلیل گرانفروشی تحریم نمیکنیم، بعضی از ما حتی نرخها را نمیپرسیم و یا دقت نمیکنیم. نگاهمان به مرکز است، دولت را در همه ناتوانیها و نارساییها مقصر میدانیم و هر تغییری را از آن طلب میکنیم. ما طالب حکومت دموکراسی هستیم. اما نمیدانیم که دموکراسی یعنی قانونمندی و تبعیت از قانون، دموکراسی از بالا به پایین تحقق نمییابد. بلکه از پایین به بالاست. یک فرهنگ همگانی لازم است تا همه به رعایت قانون، اخلاق و همسرنوشتی گردن نهند. جامعه امروزی ما در حال گذار است. گذار به مرحلهای که یا به آن فهم رسیدهایم که خود انتخاب میکنیم و یا دیگران برای ما رقم میزنند. فهم سیاسی به مطالعه تاریخ، رویدادها، تحلیل واقعبینانه بدون جانبگرائی ارتباط دارد. ما مردمی هستیم که هیچ تحلیلگری قادر نیست خواسته و حرکتمان را پیشبینی کند.
از این روست که گلزن دقیقه 90 هستیم. مثل حرف زدنمان که پشتوانه علمی ندارد. گاه در میدان نبرد شیریم و گاه در مقابل ناراستیها بیتفاوت. قدرشناس قهرمانان هستیم اما خدمات ایثارگران را وظیفه میدانیم. در بسیاری از موارد بیملاحظه هستیم. از نخ سوزنی عبور میکنیم و بعضا از دروازهای نه!
ما از گذشتههای دور تا به اینک مرزداران غیور و شجاعی بودهایم، دشمنستیز، جنگجو، انتقامجو و در برابر ستمگر بیگذشت هستیم. اما گاهی دشمنان با پنبه سرمان را میبرند، فریبمان میدهند و به لبخندها و خوشرقصیهای آنان دل میدهیم. ما ملتی هستیم که به قهرمانان مرده عشق میورزیم اما قهرمانان زنده را کمتوجهیم. راستی آیا به خودمان فکر کردهایم؟
ما همان ملتی هستیم که انقلابی عظیم را رقم زدیم و با قدم تا قتلگاه رفتیم. مقابل توپ و تانک و گلوله ایستادیم، از خود گذشتیم و هر آنچه از نظام شاهنشاهی بود را تخریب کردیم تا پایه ظلم و بیداد نابود شود، 46 سال مقابل امپریالیستها ایستادیم. جهانی را به حیرت و شگفتی وا داشتیم. کار کارستان کردیم تا انقلاب پیروز شد. اما بعد از آن همه چیز را به دولت انقلابی واگذار کردیم و نشستیم و گوش به فرمان شدیم.
وقتی جنگ را به ما تحمیل کردند با جان و دل به میدان آمدیم و در مقابل همه قدرتهای مخالف و دشمنان تا دندان مسلح ایستادیم و ماندیم. 46 سال است برای نابودی نظام ما شمارش معکوس شروع میشود، اما هر شمارش معکوسی در وسط متوقف میگردد. راستی ما که هستیم؟ کیستیم؟ معجونی از فرهنگهای قومی، قبیلهای و عادات و سنتهای همخوان که علیرغم اختلافات در مرکز دایره وحدت ایستادهایم. اما در برابر اصلاحات اجتماعی کوتاه نمیآییم.
زمانه به سرعت در حال تغییر است. ارزشها یکی پس از دیگری فرو میپاشند. اعداد جابهجا میشوند. انسانها در چنبره فضاهای مجازی و هوش مصنوعی مسلوبالاراده شدهاند. نیروی ماشین جای نیروی انسانی را گرفته و سرعت حرف اول را میزند.
دلبستگیها، تعلقها و وابستگیها آنچنان در حال تغییرند که گاه حسرت ناکامیها، مرگ زودرس را در پی دارد. همه ارزشها به تلاش و کار با ماشین پیوند خورده است که اگر از آن عقب بمانیم، جایگاهمان در اقتصاد جهانی به پایینترین رتبه میرسد. در این سرعت و رقابت تنگاتنگ زمانه مطالبه ما از خودمان و دولتمان چیست و در شرایط فعلی که گرگهای حریص چشم بر منابع و معادن ما دارند ملاحظاتمان چه حد و حدودی دارد. آیا راهی جز این مییابیم که از حرف به عمل گرائیم و اصلاحات اجتماعی و فرهنگی را دامن زنیم؟ مطالبهگری واقعبین و با ملاحظه باشیم؟
والسلام